دیروز عصر رفتم باشگاه و خلوت بود خدارو شکر یه تمرین حسابی کردم
قرار بود با میم بریم کافه ولی هرکدوم جدا بشینیم:) منکه خدایی این مدلی بهم حال نمیده
ولی میم دوست داره کلا جایی که من هستم باشه
دلم نیومد بهش نه بگم چون هوس کیک شکلاتی هم کرده بودم
یکم استراحت کردم و قرار گذاشتیم برا ساعت 8ونیم
و من که پاشدم برم که میم تماس گرفت کافه خیلی شلوغه و بیا بریم شرکت
کافه روبه رو شرکت میم ایناست
منم تو راه بودم رسیدم دیدم اره خیلی شلوغه رفتیم شرکت نشستیم
منکه چیزی نخوردم کیک خوردن تو محیط کافه رو دوست دارم :(
بعد یهو میم گفت بیا امشب بریم بیرون من قرارم با بچها رو کنسل میکنم
گفتم خوب چه کاریه اصلا کجا بریم
من عصری یه سینه مزه براش فرستاده بودم
گفت حتما هوس کردی بیا امشب من مزه و ... میگیرم میریم باهم بیرون
من حقیقتا شوکه بودم از بابت تصمیمش
هم اینکه تجربه جدیدی بود و این روزها به تجربه های جدید کنار ادمهای امن زندگیم واقعا نه نمیگم
و این قانون 40 سالگیه:)))
گفتم اوکیه من میرم خونه دوش میگیرم حاضر میشم
تو راه هم یکم خرید کردم برا شب
یه سینی هم من مزه چیدم و تزیین کردم
دوش گرفتم و حاضر شدم میم اومد دنبالم که دکتر زنگ زد ببینه میم کجاست و... یه مساله ای بین خودش و خانمش پیش اومده بود
میم هم نمیدونست چیکار کنه گفتم بگو بیاد باهم بریم
حقیقتا من از شخصیت دکتر توی جمع خیلی خوشم میاد از مدل رابطه خودش وخانمش که اصلا خوشم نمیاد
از بخش عظیمی از رفتارهاش برای خودش بخصوص از نظراخلاقی اصلا تو دایره ادمهای محبوبم نیست
ولی از شخصیتش طنزش و مجلس گرم کنیش برا تفریح خوشم میادم
میم دوبار ازم پرسید واقعا اوکی ای دکتر هم بیاد؟
گفتم اره بیب بیاد من تو باشی برام اوکی هست اونم نیاز داره الان کنارش باشی
با یه تیر دو نشون میزنیم هم امشب فان میشه کنار دکی
رفتیم ویلای عموش و حقیقتا بسیار شب خوبی بود
خیلی خوش گذشت سه تایی بهمون
دکتر همون پیک اول زد رفت بالا
اونقدری بانمک بود
یکم یکمم با من کل کل داشت چون من دوسه تا خوردم دیگه کشیدم کنار
گفت اره شما خانما زود میگیردتون و...
میم میگفت نمیخوره موجا برا مزه خوری اومده و تجربه جدید
منم رفتم رو کل کل گفتم تا اخرش با میم هستم
واقعا هم بودم ولی خوب منو نگرفت گفته بودم کلا منو نمیگیره این چیزا جیزی تو دنیا نیست مغز منو بتونه چندساعت خاموش کنه
خلاصه تا ساعت 2 کلی خندیدیم و خوش گذروندیم
بعدم رفتیم دکی رو رسوندیم یکمم با خانمش دم در صحبت کردیم
کلا خانم دکتر تو فاز تیکه پروندن و پایین اوردن ادمهاست!
این سری هم چند تیکه بار من و میم کرد!
منم با زبون و شوخی ردش کردم
خوبیش اینه که خود دکتر هم میدونه خانمش مناسب دوستی ورفاقت نیست! حتی من اصرار هم کردم تماس بگیرم
بریم دنبالش گفت نه الان میاد اذیتتون میکنه با حرف زدنش!
و دکتر که کلا به زور جمعش کردیم
اونم اصلا نمیخوره این دومین بارش بود میم میگفت راست میگه تو این سالها رفاقتمون دوباره که خورده یکیشم هفته پیش بود با خود میم
دیگه خلاصه بعدش با میم رفتم دور زدیم و حرف زدیم
دنبال یه ساندویچی بودیم گشنمون بود ساعت 3 نصف شب یه ساندویچی باز پیدا کردیم
و ساندویچ مرغ خوردیم
تا ساعت 4 بیرون بودیم تا اذان:)
بعد دیگه اومدیم خونه منکه رسیدم خونه خودم یکم چت کردمو گرفتم خوابیدم ولی صبح زود بیدار شدم
اولین بار تو زندگیم بود تااون موقع شب بیرون بودم و کلا اولین بارم بود تو همچین مجلسی میرفتم
ولی تجربه خوب و جالبی بود کنار میم
یه سری حقیقتها هم دکتر گفت در مورد زندگی خانوادیش که میم کپ کرد
نمیدونست هی بهم نگاه میکردیم یعنی داشت با من حرف میزد از مامانش یهو یه واقعیت هایی تلخ و تراژدیکی گفت
میگن مستی و راستی!
خوب پرونده این رو هم می بندیم!
امیر دوست میم میخواد عقد کنه
میم میگه اگر نیای نمیرم! خوب عزیز من کجا پاشم بیام شاید یه اشنا منو دید!