الان شبیه یه گربه ام که وسط کلاف کاموا گیر افتادم!
یه وقتهایی خود این کلاف باز میشه
من سعی میکنم یه مدتی کلا مسیر خودمو برم
من در هرشرایطی به اهداف و روتینم پایبندم!
الان دو سالی هست در این وضع هستم
فک میکنم اون چیزی که باعث شده ادامه بدم
و یه جاهایی این گره ها خود به خود باز بشه همین تعهده
ولی کاش میتونستم یکمم بی خیالش بشم!
ذهنم درگیرش نباشه
دیروز تونستم تا ساعت 6 کاری که مدیرم خواسته بود رو تموم کنم
و براش بفرستم اما بهش پیام ندادم که ارسالش کردم!
میدونستم تعطیل و شنبه هم احتمالا نمیره شرکت
امروز صبح بهش پیام دادم که دیروز ارسال شده هم خوشحال شد هم خیلی تشکر کرد
و رفته بود دیده بود و بازم تشکر فرستاده بود و اوکی بود
خونه هم مرتب شد و دوش گرفتم ریشه ی موهامم رنگ کردم
و تونستم به بقیه کارا و مسئولیت های کاریم هم برسم!
یکمم کاری که با اقای ی داشتیم رو باهم پیش بردیم خیلی وقت بود نخوابیده بود
گفتم بره استراحت کنه
منم دیگه سیستم رو خاموش میکنم
دیروز روز سختی بود براش خواهرش عمل داشت تو یک کشور دیگه!
تومور خوش خیم داشت
و عمل شده بود بیدار موند تا عمل شد و خداروشکر به خیر گذشت
من با کل خانواده اقای ی اشنا هستم
عکس فرستاد به نظرم چقدر این مدت خواهرش خسته و پیرشده بااینکه 7 سالی از ما کوچیکتره
خدا همه ی مریض هارو شفا بده ان شالله
خود اقای یک کفش برید بابت اینکه من همه ی جنبه های کارو در نظر گرفته بودم
میگفت که نمیخواست این همه تایم بذاری ولی خوب شد اتفاقا برای گرفتن پروژه الان دستم خیلی پره
و تو همه چیزو سنجیدی
خودمم این تمرکزم رو مدیون اون تعهده و ورزش میدونم
قبلا اصلا تمرکز الان رو نداشتم
امروزم صبح زود بیدارشدم رفتم باشگاه یه لگ دی خفن ساختم
و کلا خیلی خیلی روز تمرینی سنگین و مادر بگریدی بود
ولی از پسش براومدم
نیمه وقت بود کار امروزمون تو شرکت
من کارهام رو دیشب انجام داده بودم رسیدم یکم چک کردم ببینم کارهادر چه حاله
و میان وعده بعد باشگاهم رو خوردم و خوابم برد ساعت 2 از گشنگی و احساس گرما بیدارشدم
و ناهارم رو گرم کردم و خوردم دیگه خوابم نبرد
رفتم دنبال اون کاری که هفته پیش پیگیرش بودم
البته یه مقداری پیاده رفتم وسرمیدون نزدیک خونه تاکسی گرفتم دیگه
رفتم مجدد پیگیری کردم مدیرشون گفت دوشنبه تماس بگیرم تا ساعت 11 اوکی شده امیدوارم اوکی بشه
پیاده برگشتم خونه چون مغزم خیلی داغ کرده
خیلی زیاد
اصلا حس و حال خوبی رو تجربه نمیکنم ولی دارم همه چی رو هندل میکنم
تو راه قهوه گرفتم و رایس کیک
اومدم خونه دوش گرفتم و شام درست کردم ولی اشتها ندارم
اما باید به زور بخورم چون مصرف پروتیین تو چنین روز ورزشی که داشتم خیلی مهمه
فعلا که مدیر این باشگاه اصرار کرده که اختلاف و حاشیه هایی که هست رو خفه کرده
و ما میتونیم همین سانس برا خودمون با قیمت قبل داشته باشیم!!
و مارو عضو گروهشون کردن و.... که یعنی از دل ما دربیارن!
دلیلشم اینه خوب ما یه تبلیغ رایگانیم برای مجموعه اش
خدایی منم دوست دارم بمونم این باشگاه خیلی خوبه و اوکیه
یه کوچه هم با خونه من بیشتر فاصله نداره
هم ثنا هست که یارتمرینیم هست
دیگه قرارشد بمونیم اینجا
تازه گفتن تا ساعت 11و ربع هم برامون میمونن قبلا تا 11 بود
من برم که شام بخورم و درسهام بخونم و سعی کنم بخوابم البته فکر کنم داداشی بیاد بهم سربزنه
اومدن خونه مادرخانمش هستن