بالاخره من بر ترس همیشگی که همرام بود
غلبه کرده و رفتم سوارکاری:)))
من عاشق اسبم
ولی یبار اسب دنبالم کرده
تو بچگی
همیشه تو خواب وقتی کابوس میبینم اسب دنبالم میکنه یا سگ!
چون دقیقا از بچگی تجربه بد هردوشون رو دارم
ولی چندساله با سگها اوکی شدم بهشون دست میزنم
و ...
و تونستم به این ترسم غلبه کنم
نادی میره باشگاه سوارکاری
یعنی دیگه خودش مربی شده
امروز یهویی وسط باشگاه اومد بهمون سر زد
و گفت بیاین بریم سوارکاری امروز باشگاه دست منه
دیگه رفت و ما هم تمرینمون تموم شد
و رفتم خونه فلاکس چایی و تخم مرغ ابپزها رو برداشتم
نادی اومد دنبال من و ثنا و خواهرش
دوسه ساعتی رفتیم سوارکاری خیلی خوب بود بارون هم بود
البته یه دور هم رفتیم بیرون
که خیلی خوب بود
منم امروز بی خیال کارهام شدم و نیاز داشتم برم بیرون
بالاخره من هم به اسب نزدیک شدم با ترس و لرز
هم سوارش شدم یه دور زدم
هم اینکه کنارش ایستادم کلی هم عکس و فیلم گرفتم
ولی قشنگ مشخص توی فیلم من چقدر ترس دارم!
و بدنم خشک شده
ولی خوب خداروشکر بهش غلبه کردم
قرار بعد از عید اگر اوکی بودم برم سوارکاری
البته من هنوز ترجیحم رفتن به استخر
تا سوارکاری
فکر نکنید واسه خاطر توصیه و ثواب:)))))
من پدربزرگم غواص بوده اونم بدون هیچ تجهیزاتی!
یه احساس دین میکنم بابت این موضوع که باید حتما هم شنا رو خوب و مسلط بشم
هم یه دوره غواصی برم (این کنجکاوی خودمم هست)
در مورد سوار کاری هم از اونجای بنده 4 تا ژن دارم و از 4 نژاد مختلف هستم
مادربزرگم یعنی مامان مامانم دختر شیخ عرب بود!
پدربزرگم پدر مامان بختیاری!
و پدر و مادر بابا هم فارس بودن ولی خودشون که صحبت میکردن و از قدیم و نسل های پیشینشون میگفتن
ظن این رو پدر بزرگ داشت که 7 نسل قبلشون مهاجر بودن! ترک و بختیاری!
حالا فکر کنید من هم فارسم هم عرب هم لربختیاری هم ترک:))))
که البته بخاطر بور بودن همه فکر میکنن ما ترکیم تا بندری
زشته نتیجه شیخ عرب و خان بختیاری سوارکاری بلد نباشه:)))
ناهار دیر خوردم مجبور شدم کلی خرما و کنجد بخورم:((
پاشم برم بیرون یکم خرید کنم
که مهمونام امشب میرسن و تو راهن سفرشون بی خطر
خونه هم باید تی بکشم و جارو کنم
دلم حله حوله میخواد نمیدونم بخورم یا نه:))))))))))
پاشم برم که دیره دیگه کلی کار مونده باید دوش هم بگیرم
خیلی احتمالش هست امشب بریم خونه پیش مامان