مهمان ناخوانده و روز مادر!

سلام علیکم:)))))

من که کلا این یک ماه اخیر محاسبات زندگیم دست خودم نبوده!

عصر چهارشنبه که میم میخواست بره سالن مسابقه 

میم والیبال کار میکنه! و از طرفی بدنسازی

مسابقه داشتن ویکشنبه هم بخاطر عصب کشی دندونش و دردش نرفته بود

دیگه از ظهر که از سرکار اومد منتظر بود عصر بشه بره این یکی مسابقه رو شرکت کنه

بهم گفت که شام باهم باشیم و منم قبول کردم 

قرار شد بره سالن و برگرده دوش بگیره بعدش شام بگیره بیاره خونه و...

اولا که مسابقه با یک ساعت نیم تاخیر شروع شد! 

بعد دیگه تا رسید ساعت 11 بود منکه رسما ضعف کردم! یکم غذا بود از دیروزش گرم کردم خوردم 

البته در حد یه ته بندی بود دوتا قل قلی چهارقاشق برنج:)

میم رسید خونه تماس گرفت منم یک ربع بعدش حاضر بودم و رفتم 

گل گرفته بود برام (اقا منکه زنت نیستم:))))

ولی مرسی من گل خیلی دوست دارم شاید بیشتر از هرکادوی من گل خریدن مردا رو دوست دارم

شام هم پیتزا خریده بود البته توافق کرده بودیم! یعنی درمورد اینکه شام چی باشه عصر حرف زدیم

 رشام خوردیم وتا ساعت 1 هم فیلم دیدیم و حرف زدیم 

آجیش اومده بود پیش مامانش ولی ولی منو دعوت کرده بود

در این مواقع من استرس میگیرم خوب شاید دلش خواست بیاد یه سر خونه میم:))))))

یه عادت قشنگی که میم داره و کلا از این رفتارش مامانش خوشم میاد

مدلش اینطوری نیست نگران سیری یا گرسنگی میم باشه 

و کلا اینطوری نیست میم غذا نخوره پاشه یه غذا دیگه درست کنه!

و ... یعنی بچهاش لوس بار نیاورده!

برعکس مامان من:))اگر یه غذایی رو دوست نداشتیم برامون غذا جدا درست میکرد

گاهی مثلا چهارنوع غذا سرسفره ما بود که هرکسی غذای مخصوص خودش رو داشت

من از این عادت مامان میم که خیلی مراقب بچهاش نیست خوشم میاد

چون باعث شده حداقل میم مرد مستقلی بار بیاد که 90 درصد امورش رو خودش انجام میده و بچه ننه نیست

این ویژگی میم از همون روزهای اول باعث ادامه رابطمون شد!

چون این موضوع برام مهم بود بند ناف طرف از نظر روحی بریده شده باشه!

 

من ساعت دو خوابم برد

و ساعت 8 داداشی زنگ زد که من دارم حرکت میکنم از اصفهان

عصر میرسم پیشت

و خواستی بیای خونه مامان حاضر باش

گفتم چرا یهویی؟

گفت آف داشتم این هفته

و دلم تنگ شده هم روز مادر گفتم بیام هم چندکار اداری و کار بانکی داشتم

خواستیم باز بخوابیم اجی زنگ زد حرف زدیم یه سری کار بانکی داشت

میخواست وام بگیره و....

گفت مدارکت رو بفرست:)))واسه اقای فلانی

دیگه نذاشتن بخوابیم 

اومدم خونه 

مدارک فرستادم و دیگه نشد بخوابم 

ساعت 10 بود

کیک درست کردم البته هویج کم داشتم و شیر میم رفت خرید اومد

چون من وقت نداشتم برم بیرون خودش رفت خرید

منم دوتا کیک هویج درست کردم و 20 تا کاپ کیک شکلاتی

البته دستم سوخت:))))))))))

طبق معمول

خونه رو مرتب کردم البته نه زیاد سالن تمیز و مرتب بود ولی اشپزخونه نه 

در حدی که تمیزیش به چشم بیاد وقت داشتم تمیز کردم داداش عصر رسید

و ناهارم خورده بود منم تماس گرفت برم ناهاربگیرم برات وقت اشپزی نداری

 

گفتم نه یه چیزی میخورم گشنه نیستم

اونم باز رفت پیتزا گرفت:(

نمیدونم شاید پیش خودش فکر کرده چون شب قبل کم خوردم لابد یا گشنه نبودم یا روم نشده:)))))

هیچی دیگه مجبور شدم ناهارم پیتزا بخورم جالبه شام خونه مامانم پیتزا بود:((((

دیگه حااااااالم از پیتزا بهم میخوره:)

برا میم کیک رو برش زدم وتو یه ظرف خوشگل چیدم سلفون کشیدم بردم

داداش رسید خونه اخرین کاپ کیک ها تموم شد:) خیلی به موقع

باهم قهوه و کاپ کیک خوردیم و یکم استراحت کرد 

رفتیم گل خریدیم برای مامان و ...البته من کادو پول داده بودم به مامان چون سلیقمون فرق میکنه واسه کادو هم اینکه

مامان پول بیشتر دوست داره خودش میدونه چی بخره

و حرکت کردیم 

شبم مامان خیلی سورپرایز شد چون من نگفته بودم میایم یا داداش !

دیگه خلاصه همون لحظه هم ما رسیدیم خان داداش اینا هم بی خبر رسیدن!

اونا هم نگفته بودن به کسی که قرار بیان

دیگه خیلی خوب بود مامان واقعا ذوق کرد

و شامم که پیتزا خوردیم 

و من از خستگی بدن درد شده بودم

خوابیدم زود

تا دیشب خونه مامان بودیم 

دیگه نصف شب رسیدیم خونه من

داداش میخواست بره پیش دوستاش شبکاری بودن دورهمی گرفته بودن برا داداشی

دیگه داداش من رسوند و کلید دادمش 

منم دوش گرفتم و با میم حرف زدیم 

و داداشی که برگشت من خوابیدم 

صبحم نرفتم باشگاه که داداش بیدار نشه خسته بود

ناهارم تهچین درست کردم دیگه بعد ناهار داداش رفت پیش مامان باز

گفت پس فردا برمیگردم مجدد

منم همینطوری خسته و لهم هنوز 

برنامه جدید رو دکتر فرستاده ولی از مادربگرید بدتره!

قشنگ قصد جونم رو کرده !

هنوزهم وقت نشده منم نبودم که برام کلاس بذاره 

دیگه خلاصه همینا کلی کار سرم ریخته ولی دیدار داداشی و مامی خوب بود.

دیروز عصر کلافه بودم که بیام خونه خودم 

چون داداشی قول داده بود منو عصر میاره به کارهام برسم

و بعد گفت شب میریم! یا شایدم صبح!

من کلافه بودم و میم گفت خوب بیشتر میمونی پیش مادرت 

این کلافگی از کجا میاد؟

گفتم حس میکنم عقب میفتم از کارهام از باشگاهم از زندگیم

گفت موجا؟ تو جلوتر از خیلی هایی حداقل جلوتر زنهای این شهری

پس اینقدر به خودت فشار نیار

من چیزی نگفتم و فکر کردم میم این حرف رو زده که منو آروم کنه

امروز ازش پرسیدم حرفی که دیروز زدی برا اروم کردن من بود یا چیز دیگه ای؟

تا حالا نظر میم رو نخواستم درباره خودم و رفتارم و زندگیم

گفت نه این باور منه تو جلوتر از همه ی از نظر من و انرژی مثبت و رو به جلویی همیشه

این حرفش این باورش خوشایندم بود!

 

-------

همین الان یعنی ساعت 12 شب کلاسم با دکتر تموم شد

خدارو شکر بالاخره امروز برام کلاس گذاشت اونم با کلی غرغرهای من 

خوب اون لطف میکنه برنامه دادن به منو موکول نمیکنه به بعد مسابقات 

منم لطف میکنم اونقدر غرغر میکنم تا برام وقت بذاره حسابی

 والا

ولی چشمم ترسیده از برنامه جدیدم 

 

 

 

 

موجا ... ۱ خوشم اومد :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان