یه وقتایی دوست دارم بی خیال همه چی شم
بی خیال نظم خونه
بی خیال تمیزی خونه
بی خیال بخش زنانه خودم
بی خیال بخش عاطفیم
بی خیال همه چی
اصلا حتی بی خیال خیلی چیزای دست و پا گیره این گوشه خاورمیانه!
ولی نمیشه!
نمیشه شاید همین چیزایی سخت و کوچیک همینها زندگی باشه
مثل این روزها که حوصله کارای خونه رو ندارم
حوصله زندگی رو ندارم ولی تلاش میکنم از دلش
یه ماجرایی بسازم و روزهام رو رنگ بدم
یه روزهایی به سختی ادامه میدم واقعا
دیشب دوش گرفتم موهام رو سشوار کشیدم و بافتم که کرلی بشه
خیلی رنگ موهام خوب شده یه مشکی پرکلاغی اون قسمت های امبره اش هم یه رنگ دودی آبی خوبی گرفته
یه خط چشم کشیدم و یه رژ قرمز
میم زنگ زد که منتظرمه
حدودای ساعت 12ونیم رفتم پیشش
تا منو دید اصلا شوکه شده بود میگفت چقدر رنگ مشکی بهت میاد
چقدر قیافه ات عوض شده
مثل این بچها که ذوق یه چیزی رو دارن
اونقدر خوشش اومده بود
خودم خجالت کشیدم بسکه همیشه ساده میرم پیش میم
تا ساعت 2 فیلم دیدیم و خندیدیم یعنی اونقدر دیشب ما خندیدیم فکر کنم مامانش شنید
ساعت 8 ونیم بیدارشدم ولی دلم نیومد میم رو بیدار کنم
بیچاره ساعت 5ونیم دیروز که از خواب بیدار شده بود دیگه نخوابیده بود
گفتم بذارم بخوابه خودمم سعی کردم یه چرتی بزنم
میم ساعت 9 ونیم بیدار شد
تا ده و نیم صبونه خوردیم و حرف زدیم
و من دیگه 11 اومدم خونه
حس ناهار درست کردن نداشتم
ولی باید ناهار هم درست میکردم
دیگه الانا پاشدم یه ماکارونی درست کردم
میخوام با یه مربی از بچهای پرورش اندام برنامه بگیرم
برای ماه اینده
مربی خیلی خفن و معروفیه
ولی هزینه برنامه اش خیلی زیاده!
دیگه امروز بهش پیام دادم منتظرم جواب بده و باهم صحبت کنیم
صاحبخونه صدام زد ویکم حرف زد ودر یه موردی مشورت میخواست!
مامان هم تماس گرفت صحبت کردیم ولی یکم بی حوصله ام
از اون روزهاست که برام سنگین تا بگذره
دلتنگتم زیاد
هی این روزها یواشکی دلتنگی هام رو قورت میدم
مثلا خودمو مجاب میکنم داداش نیست شمارش رو نگیرم
اونقدر نرم تو پیجش منتظر بشم که یه پست بذاره
چرا استوری هام رو سین نمیکنه؟
وصداش تو گوشم پیچیه که صداش یادم نره
همون صدای همیشگی و لبخند قشنگ و مهربونش
اونقدر مقاومت میکنم که اشک نریزم که ویران نشم و ادامه بدم
که نرم خونه که باز جای خالیش آتیشم بزنه
ولی نیاز دارم به سنگ سخت مزارش
نیاز دارم برم یکم حرف بزنم باهاش