من یه پروژه ای رو برای شرکت شروع کرده بودم
که نه بابتش بودجه تبلیغی داشتیم
نه هیچ چیز دیگه
من ذره ذره روزی چند ساعت روش وقت گذاشتم تنهایی
واقعا بدون کمک هیچ کدوم از بچهای شرکت
بعدش کم کم مدیرا به این پروژه علاقه مند شدن
و کم کم شروع کردن به سوال پرسیدن ازش
و ... و قرار شد وقتی ارزش پروژه به عددی که گفته بودن برسه
روش سرمایه گذاری کنن که دیروز این اتفاق افتاد و به اون عدد مورد نظر رسید
حتی بیشتر:)))))
خیلی شیرین بود این موفقیت برام
و هم اینکه تو عرض کمتر از دوماه این اتفاق افتاد
دیروز به کارام رسیدم یکساعتم خوابیدم
و عصرم قرار بود برم دنبال بچها
زن داداش بیرون بود دیگه زنگ زد گفت ساعت 6 خونه است
من حدودا ساعت 7 رسیدم اونجا
و کیک هویج رو که خیلی دوست داشتن همش خورده شد
مادرزن داداش خیلی زن کدبانویی هست دستورش ازم پرسید
میم میگه خوشمزه ترین کیک هویجی بود که خوردم
دیروز هر تیکه ای ازش میخورد پیام میفرستاد که عالیه
بعدش پارسین گفت یه سی دی بازی میخوام اگر از اون مسیر میری من باهات بیام بیرون
اگر نه که نمیام!
با ناراحتی هم نگفت بچه اونقدر عاقل و جنتلمن فداش بچسبم پولشم نشونم میداد با پول خودم باید بخری ها!
هیچی دیگه گفتم باشه اول میریم سی دی تورو میخریم
بعد اجی رو میبریم اون مغازه ای که میگه براش گل سر اینا بخریم
پاری پریود شده هفته پیش میخواستم براش کادو بخرم
دیگه رفتیم سی دی فروشی اول که وارد شدیم من اجازه دادم پارسین خودش حرف بزنه فقط سلام دادم من
قشنگ قیمت گفت و پولش رو از جیبش بیرون اورد و میخواست حساب کنه خرد نداشت اقا
گفتم بیا کارت بگیر با کارت حساب کن
دیگه اومدیم بیرون پول گذاشت تو کیف من گفت عمه جون مرسی این پول رو نگه دار:)))))))))
یعنی نمیرم براش؟
گفتم عمه جون اون کادو تو باشه
پول گذاشتم تو جیبش
رفتیم فروشگاه برا پارمیس هم چند نمونه گل سر و کش مو و چهل گیس و یه گوشواره خریدیم
یعنی همش به انتخاب خودش بود
منم دوتا شورت خریدم اقا اقا شورت خریدم عین اون پسره هست تو اینستا وایارال شده بود روستایی بود
الان ایقدی لباس زیر ایقد گرون شده باید بکنیم تو چش ملت :)))))
این فروشگاهی که رفته بودیم چند تا قسمت مختلف داشت مثلا بخش پوشاک بخش اکسسوری بخش لباس زیر
و بخش ارایشی و بهداشتی و بخش کودک همه غرفه هاش هم جداست
بعد پارسین با ما نیومد غرفه لباس زیر
باز قلبم ذوب شد براش اقا فسقل 8 ساله من نمیرم برات؟
بعدش کلی دور و خرید اینا اومدم برسونمشون
میگه بستنی میخوری؟
میگم اره اتفاقا میخوام براتون بستنی بخرم
میگه نه من میخوام با پول خودم برات بستنی بخرم
گفتم باشه عزیزم
برو برا سه تامون بستنی بخر
رفت عین یه مرد بالغ سلام داد پولو داد باقی پولشم گرفت
بستنی ها رو هم یکی یکی ارود بهمون داد
الهی بگردم ننننننننننننننننننننننننننننننه
عین باباش قشنگ
و یه حرکت دیگه اش قدردان بودنشه
اونقدرم از این کارش عزت نفس و غرور گرفته بود
خیلی هم باهاشون خوش گذشت اذیت نکردن
دیگه بچها رو بردم تحویل مامانشون دادم مامان زن داداش گفت شام درست کردم
گفتم نه دیر دیگه نزدیکای 10 بود
من باید برمیگشتم خونه
میم چندبار زنگ زده من رد تماس داده بودم چون با بچها بودم
دیگه زنگ زدم گفتم الان دیگه میخوام بیام خونه
گفت بیا شرکت
ولی دیر بود دیگه
من یکم دیگه خرید داشتم
میخوام یه دامن بدوزم
از پارچه حریر و گیپوری که دارم
رفتم کش دامنی خریدم و دوتا نمک دون خیلی کیوت و زیبا
و یه گش کو مخمل هم خریدم یکم خوراکی و پیاده برگشتم خونه
دیروز هرچند باشگاه نرفتم ولی نزدیک 8 کیلومتر پپاده روی کردم
اشپزخونه رو یکم تمیز کردم وشام درست کردم
میم هم تولد یکی از دوستاش بود مهمونی داشتن
منم دیگه یکم کارام رو پیش بردم و دوش گرفتم
و سعی کردم بخوابم هرچند میم تو مهمونی چند بار زنگ زد
حالم پرسید تو شلوغی وبزن برقصها
و میخواست بیدار بمونم تا بگرده
ولی من حوصله بیرون رفتن نداشتم و
تا میم اومد هم بیدار بودم ولی عذرخواهی کردم و گفتم میخوابم همین جا
فکر کنم ناراحت شد
ولی چیزی نگفت
امروزم ساعت 11 بیدار شدم
اجی تماس گرفت تصویری
خونه یکی از دوستان عراقیشون بودن
حالش خوب بود خداروشکر
کتمم دیروز دقیقا موقعی که میخواستم برم بیرون رسید و اقای پستچی اوردش
عالی بود و خیلی کیف کردم از کیفتش
با همون رفتم پیش بچها:))))
خوب من برم که باید کلی کار کنم امروز توی خونه