خوب الحمدالله بر هرچه تمیزی و مرتبی است!
اصن حال ادم خوب میشه وقتی بدون همه چی تمیز و مرتبه
دیشب هم تا 11ونیم با داداش جلسه داشتم تو میت
و تصویری یه چیزایی رو یادش دادم
میگه ووو چقدرجزییات یادم دادی
بعد من معلم بی حوصله ای هستم!
اگر شاگردم باهوش نباشه عمرا بتونم به کسی درس بدم:)
خوبه که داداش باهوشه
میم هم وسطج جلسه تماس گرفت گفتم که باداداش جلسه ام
بعدش که تموم شد بهش زنگ زدم میگه فقط من ازت کار نمیکشم:)))))
راست میگه همه تو خونواده یا دوست اشنا اینطور کاراشون از من میخوان
یکم حرف زدیم دیگه گفتم من برسم لباسها رو تا بزنم
داشتیم هنوز حرف میزدیم که خواستم یکی لباسها رو اویزون کنم بند داشت بندش قشنگ رو تو چشم من:(
جا قحطی بود؟ یه زنگوله هم به بنده اویزون بود یعنی نگم از دردش
میم گفت بیا بریم دکتر گفتم نه فقط ضربه دیده
اما نگم از دردش:(((
همینطوری اشک از چشمم میومد
دیدم از قرنیه نیست خدا روشکر
دیگه با اب سرد یکم شستمش
و باهاش مدارا کردم تا خوابم برد
الحمدالله الان درد نمیکنه دیگه
فک کنم خودم خودمو چشم زدم دیروز غروب برای اولین بار تو زندگیم
خط چشم سفید کشیده بودم و چقدر قشنگ بود وبهم میومد:)))
امروز با نازی صحبت کردم هنوز دخترکش تشریف نیاورده به این دنیا
و همه منتظریم ببینم این خانم خانما کی تشریفاتش رو میاره
رسما باید تاالان به دنیا میومد
ان شالله همه چی به خوبی و خوشی طی بشه
یه لیست بلند بالا دارم برای این هفته ولی امروز خوابالودم تا ده توی رختخواب بودم
و با گوشیم کار کارای شرکت رو انجام دادم و حضوری صبحم رو زدم و...
بعدش پنکیک سیب درست کردم با جودوسر و شیر و سفیده تخم مرغ
یک چهارمش موند سیر شدم دیگه بذارم برای میان وعده ام
میم هم طبق عادت هر روز وسط کار سهمیه تماس قبل از تعطیلیش رو گرفته با من
و من دیگه باید ازاین ساعت روز که مغزم لود میشه بشینم پای کارای باتمرکز و مهمم