دیروز بااون حالم تراپی هم داشتم:(
البته چون دکترم خارج شهر بود گفت امکان کنسلی هست و تا عصر خبر میدم
که عصر منشی اطلاع داد دکتر هست و ساعت 8وربع هم منتظرته
منم که حالم تا عصر خیلی بد شد
اصلا نمیتونستم که بلند شم از رختخواب هم ضعف داشتم و هم پاهام به شدت درد میکرد
دیگه باشگاه رو کنسل کردم
تا غروب یکم بهتر شدم که پاشدم رفتم کلینیک و دیگه تا ساعت 10 هم طول کشید
دیشب متوجه شدم من هنوز به دکتر اعتماد ندارم
یه جاهایی فکر میکنم ادا در میارم
یعنی ازم میخواد که من گذشته حرف بزنم
برام مسخره است!!
میم میگه باید اینو بهش بگی! بگو که هنوز بهش اعتماد نداری!
که یکم کندتر پیش بره
خوبه که میم اونقدر امن هست من درباره همه چی میتونم باهاش حرف بزنم و برعکس
دیشب میگفت میدونی موجا دیگه ادمی نباید به یه جاهایی ورود کنه
زیادی دستکاری کردن روح هم خوب نیست
یه باگ هایی همیشه با ما باقی میمونه
و باید باهاش کنار بیایم اینکه تو دلیلشم بفهمی گاهی دوا نمیکنه تورو فقط عذابتو بیشتر میکنه
چون نمیتونی حلش کنی
یا یه ادمهایی رو از گذشته بیاری بیرون بابت اون آسیب ها شماتتشون کنی
راست میگه اینو
مامان اینا تاامشب میرسن
نمیدونم میان خونه من یانه؟
اصرارشون بر اینه برن خونه خودشون
منتظرم بهم اطلاع بدن
دیشب یه پفک خریدم موقع برگشتن به خونه هوس شوری داشتم
قبل رفتنم پیش مشاور هم ترشک درست کردم و کلمپه
یا دلم شوری میخواد یا ترشی یا شیرینی:))
خونه به شدت شلخته و کثیفه از نظر من
ولی دست نزدم به تمیز کاری و مرتب کاری
ببینم میتونم امروز عصر تمیزکاری کنم
دیشبم تا رسیدم تند تند یه نیمرو خوردم
و نشستم پای سیستم و کارای امروز شرکت رو یکم جلو بردم
و برای همکارم فرستادم
صبحها به سختی بیدار میشم هنوز خوابم میاد
دیشب اومدم تو اتاق خواب بخوابم سگه باز سروصدا کرد تا نیم ساعتی بعدش خوابید:(