ساعت تراپی عقب افتاد
و به علت اینکه دکتر دوسه روز باید میرفت ماموریت کاری
اون روز خیلی شلوغ بود و من اخرین مراجعه کننده
به علت اینکه تایم بقیه طول کشیده بود برای من هم حدود یک ساعت و اندی
تایمم عقب افتاد!
ساعت 8 ونیم منشی تماس گرفت من 9ونیم برم که نوبتم تغییر کرده
با میم صحبت کردیم که من قرار دیرتر برم
ساعت 9ونیم آژانس گرفتم
و تا ده هم نوبتم نشد!
تازه ساعت 10 نوبتم شد
و دکتر خیلی خسته بود
گفت اگر هات چاکلت میل دارم یا نسکافه یا چایی با شیرینی بگم بهشون
که خودش میل داره
گفتم فقط یک چایی که اونم نخوردم!
دکتر میگه از من کمی میترسه!
از بابت اینکه باید خیلی آروم به ادمی مثل من نزدیک شد
بابت عدم اعتمادی که در من هست!
بابت اینکه هر لحظه ممکنه تراپی وهمکاری رو ترک کنم!
ازاین حس از دست دادنی که به ادمها میدم خوشم نمیاد!
از اینکه حتی تراپیستم میترسه یه جاهایی از من ورود کنه!
جلسه خوبی بود به حس سبکی داشتم بعدش نه بابت حرف زدن!
بابت پیداکردن بخشی از باگها!
قرار بود بعد جلسه اگرشد میم بیاد دنبالم
اگر نه خودم بیام خونه
خبری از میم نشد!
میدونستم از تراپی رفتم پیش دکتر ب بیزاره!
ساعت 11 وربع تراپی تموم شد یعنی دکتر خسته بود من خسته و خوابالود!
تماس گرفتم میم جواب نداد! یه چیز بعید!
آژانس گرفتم و دکتر و منشیش لطف کردن موندن تا آژانس برسه بعد تعطیل کردن کلینیک رو
اومدم خونه باز تماس گرفتم با میم جواب نداد یکم نگرانش شدم
وخسته بودم دلم میخواست بخوابم ولی نگران میم بودم و خوابم نمیبرد
ساعت 12ونیم تماس گرفت با یه صدای خیلی گرفته
که حالم خوب نیست و میای خونه؟
داداشی هم تماس گرفت صبح زود میریم بندر میای؟
من که دلم برای داداشها تنگ شده بود اوکی دادم!
خسته بودم گفتم همین جا بگو
گفت پس هیچی استراحت کن
گفتم اوکی میام
پاشدم لباس پوشیدم رفتم اونجا دیدم اصلا حالش خوب نیست
ازم درمورد تراپی پرسیدمن توضیحی ندادم!
گفتم مسائل شخصیم رو مطرح کردم!
حساسیتش روی دکتر ب زیاد هست!
میخواست ببینه بعد تراپی حالم خوبه یا بد!
حالم اوکی بود
تا ساعت 2ونیم حالش همینطوری بد بود و رنگش پریده بود
ساعت دونیم یکم بهتر شد
بهم میگه عصری که میرفتی باشگاه من اومدم ببینمت ولی توزود رد شدی
بعد دیدم یه موتوری وقتی دید رفتی تو کوچه روبه رویی راهشو کج کرد اومد دنبالت
همینطوری من با شلوارک اومدم پشت سرت که نکنه اذیتت کنه مزاحمت بشه
که اینطوری نشد!
گفت میمونی اینجا؟ دیدم به بودنم نیاز داره موندم با وجود خستگی که هم باید سرکار باشم
هم صبح زود بیدار که برم بندر با داداش
ساعت تازه 3 بود من خوابم برد و نفسهای میم متعادل شده بود و خواب بود
ساعت 5 وربع بیدارش کردم که اگر خوبه حالش بره سرکار
اگر نه به منشیش اطلاع بده نمیره اداره
چندجلسه مهم داشت و نمیتونست نره
با زور دیگه پاشد من همراهی کرد تا خونه
و خودشم رفت پایین که بره اداره
من تازه رسیدم خونه با یه حال بد از سردرد و بی خوابی
خوابمم نمیبرد ساعت 6 میم اداره بود و تماس گرفت
من تماس گرفتم داداش خاموش بود
خوابم برد تا 7ونیم که میم زنگ زد ببینه حرکت کردیم یا نه
دیگه بیدارشدم و یه قهوه خوردم و داداش 8 اومد و حرکت کردیم
همزمان تو راه با گوشی هم یه سری کارا شرکت اوکی کردم
رسیدیم صبونه خوردیم با بچها داداش رفت دنبال یه سری کارای اداری
ناهار هم سامی از بیرون گرفت
من نشستم پای کارای شرکت بچها هم استپکر روشن کرده بودن و رقص و بند و بساط
خیلی خسته بودم میم هم پیام میداد عذرخواهی بابت نخوابیدنم و ....
خودشم حالش خوب نبود
بعد ناهار بچهارو از هم جدا کردم که شیطونی نکنن هرکدوم گذاشتم توی یه اتاق گفتم باید بخوابید!!
خداروشکر هردوشون خوابیدن داداش اینام خسته بودن خوابشون برد
منم سعی کردم نیم ساعت بخوابم ولی هرلحظه منتظر تماس مدیر و همکارا بودم!ساعت 3
مدیرم زنگ زد ویکم حرف زدیم درمورد کار و یه سری نکات گفت
دیگه من نشستم پای سیستم تا 5 که کارای دیروز شرکت رو تموم کنم
تا ساعت 5ونیم ادامه داشت کارام
تازه اون موقع یه کار از استادم بود بهش قول داده بودم تا شب تمومش کنم!
که خداروشکر اونم 50 درصد جلو بردم
و ساعت حدودا 6 بود حرکت کردیم دیگه
به سمت خونه حدودا 9 رسیدیم و
من دیگه نشستم پای باقی کار استاد تمومش کردم و ایمیلش کردم
به میم اطلاع دادم خونه ام زنگ زد یکم حرف زدیم
و سعی کردم بخوابم ولی نمیشد
سرم درد میکرد
هرچی هم میم اصرار کرد شام از بیرون بگیره یا بره برام قرص بگیره
گفتم نه اوکیم
همینطوری بودم تا ساعت 1 که خوابم برد
صبح هم یکم با خستگی و زور از رختخواب جدا شدم
امروزم همینطوری شلوغم!
باشگاه هم باید برم!
باید کیک هم درست کنم برای داداشی وبچهاش
دیروز سامی برا بچها کیک خریده بود
برا عصرونه بعد پارسین به عموش میگفت
خدایی ها خدایی هاا کیک فقط کیک های عمه جون
پارمیس هم تایید میکرد اره فقط کیک های عمه جون ولاغیر!
معمولا داداشی که میاد من کیک درست میکنم یا کاپ کیک
دیگه گفتم کیک درست کنم امروز اگر بشه!که شب بریم بیرون
ناهارم قرمه سبزی گذاشتم امروز داداش کوچیکه اینجا ماموریت هست
زنگ زدم ناهار بیاد پیش من