من و سحر و فاطیما
سه تا بانو هستیم از سه خانواده سه استان سه شرایط متفاوت
ولی سه تا دوستیم که همکاری مارو به دوستی کشوند در سال گذشته
نمیتونم بگم تا کی دوست میمونیم چون توزندگی ادمهای زیادی میان و میرن!
ولی خوب همین لحظاتی که باهم داریم قشنگه
سه تامون روی اهدافمون متمرکز هستیم و بهم کمک میکنیم روزهایی که قطارمون از ریل خارج شده
برش گردونیم و بتونیم ادامه بدیم
وقتی هرسه تامون حرف میزنیم از بلند پروازی هامون میگیم و برای هم خوب میخوایم!
یه تجربه هایی داریم وقتی ازش حرف میزنیم میگم وووو چقدر ما تو دنیاهای موازی زندگی کردیمو اون تجربه روگاهی
هرسه تامون داشتیم در مقطع های مختلفی از زندگیمون!
مصاحبه دیشب خوب بود
ولی من تسک هارو نفرستادم!
چون نمیخواستم تو این فیلد باهاشون همکاری کنم
امروز یکساعتی باداداشی حرف زدیم
مشاوره داد بهم هم هم فکری هم کلی ازباگهای ذهنیم رو بهش گفتم!
مکالمه خوبی بود بعدش احساس کردم سبک شدم!
خواب موندم و نتونستم برم باشگاه یادم باشه یه الرام بذارم برای باشگاه رفتنم
احتمالا جاش فردا میرم!
دوش گرفتم خونه رو مرتب کردم دیدم ساعت 9 وخوردی شده
برم نون بگیرم ازسوپری یکم خرید کنم رفتم تو کوچه
برقها رفت!
هیچی دیگه برگشتم خونه تا همین الان برق نداشتیم
و من یکم با سحر حرف زدم پلنم روبهش گفتم و قرار شد ددلاینی که چیدم رو
کلا یکم تایمش رو تغییر بدم
دقیقا صحبتهام با داداشی هم در این مورد بود باید یه پلن اساسی بنویسم
امروز یکی ازاون کار نیمه وقتها که باهاشون همکاری داشتم زنگ زد گفت میخوایم که یه سایت کلا
دست خودت باشه ما بیشتر از100 درصد بهت اعتماد داریم
از شنبه قرار اینطوری
البته من گفتم بازم نیمه وقت باهاتون کار میکنم وچون میخوام صبحم درگیر کار دیگه ای باشه
زبان و اون مهارت مشترک خودم و فاطی و سحر هم باید پیش ببرم من یکم ازشون عقب افتادم
با میم هم نه اوکی هستم نه قهرم
یعنی میگه تغییر کردی خیلی تغییر کردی
یکم گلایه کرد
ولی کلا من الان تمرکزم روی خودمه
و راه حل پیدا کردن برای مسائلم