خلوت خود!

دیروز روز خیلی گرمی بود 

وقتی یک انسان دورگه دوسر جنوبی می گوید خیلی گرم!

دیگر فکر کن چقدر باید گرم باشد تااون بگوید گرم!

کلوچه رو به موقع پختم

کاپ کیک شکلاتی هم درست کردم 

یعنی در واقع ساعت 11ونیم تصمیم گرفتم کاپ کیک هم درست کنم 

شیر و تخم مرغ توی خونه نداشتم 

رفتم خرید کنم میم همون موقع دم در بود کارگر آورده بود خونه بالا رو تمیز کنن

خیلی سریع با سر و چشم بهم سلام علیک دادیم و من رفتم خرید کردم برگشتم

زنگ زد که توی این گرما خوب میری بیرون موجاجان

خریدات رو به من میگفتی 

گفتم نه اوکیه میدونم این دوسه روزه سرت خیلی شلوغه 

خودم اوکی میکنم 

دیگه سریع یه دستور کاپ کیک راحتی که تست شده بود رو گذاشتم جلوم 

و مواد رو وزن کردم و 

طبق دستور خمیر رو اماده کردم

و کپسول کاپ کیک هم زیاد دارم خونه ازاین کپسول طرح دارهای باکلاس:))))) که در ارزانی خریده ام:)

تا کپسول بپزه ناهارم رو هم از فریزر در آوردم یخش وا شه 

و خیلی گرم بود صورتم قشنگ تو همون ده دقیقه که من رفتم و برگشتم با وجود یه عالمه ضد افتاب

ولی سوخته بود و میسوخت جاش

فرصت هم نبود دوش بگیرم چون داداش گفت ساعت 2 حرکت میکنیم 

دیگه هیچی کاپ کیک ها اماده شدن و خیلی هم خوب بودن 

من مغزدار درستشون کردم وسطش مربای شاه توت گذاشتم 

روش هم سس شکلات درست کردم 

تزیین هم مرواردید های رنگی رنگی

دیگه اینا رو که اماده کردم خیالم راحت شد ناهار هم خوردم که داداش تماس گرفت 

که یکساعت دیگه حرکت میکنیم 

من دیدم فرصت دوش گرفتن نیست موهام خیس نکردم دیگه یه دوش سریع گرفتم

لباسهامم که از قبل اماده بود اتوکشیده 

نیازی نبود کار خاصی کنم

و سعی کردم یکم بخوابم که نشد میم هم پیام میداد گفت منم نمیخوابم

موقعی شمارفتی منم میرم سرخاک

گفتم بابا گرمه گفت نه اوکیه 

دیگه هیچی داداش اومد مادرخانمش و خانمش هم همراش بودن

مادرخانم داداش زن خیلی محترم و مهربونی هست

هی میگفت چقدر کاپ کیک هات خوشگلن و چقدر کلوچه ها خوش اب رنگن و...

داداش گفت بیا بپیچونیم اصلا خودمون بخوریمشون:))))))

من روشون سلفون کشیده بودم 

دیگه بعد کلی راه رسیدیم بندر دیگه نیم ساعت به مراسم بیشتر نمونده بود 

هرچی واسه من نوشیدنی میاوردن من میخوردم و باز تشنه ام بود 

انواع نوشیدنی های شیرین و خنک بود فایده نداشت از گرما هم صورتم میسوخت هم گلوم 

اجی هم مثل من شده بود 

تا 6ونیم مراسم بودیم نیم ساعت بعدشم موندیم و سلام علیک و اینا زن عمو خیلی تشکر کرد

خیلی دوست داشتن کلوچه ها و کاپ کیک ها رو

گفت کلا همش خورده شد چیزی نموند

دیگه همون جا ما خداحافظی کردیم 

نمیخواستیم شب بمونیم

با مامان اینا هم من خدا حافطی کردم 

و گفتم هفته اینده میام بمونم 

و ...

یکم رفتیم خوراکی گرفتیم برا تو راه خودمون و بچها از اونجا دیگه بچها رو از اجی تحویل گرفتیم 

و آوردیمشون با خودمون 

میم هم یکی دوباری تو راه زنگ زد که نتونستم جوابش رو بدم پیام دادم بهش که تو راه هستیم

اونم بنده خدا گرما زده شده بود شدید

دیگه تا رسیدیم  به میم پیام دادم رسیدم خونه من فقط هندونه خنک خوردم و رفتم دوش اب سرد گرفتم

دیگه همینطوری بی حال بودم تااخر شب

شام گرم کردم خوردم و خونه رو هم مرتب نکردم دیگه گفتم بذارم برای امروز که تعطیلم 

البته ظرفها رو شسته بودم 

ولی خوب باید تمیزکاری و جارو میکردم

دیشب من زود خوابم برد از خستگی 

میم هم شام دعوت امیر بود تماس گرفت شام با امیر میرم خونه 

من دیگه خوابم برد منتظرش نشدم 

صبح ساعت 4ونیم بیدارشدم عین چی

انگار واسم لنگ ظهر بود هنوز سردرد داشتم

و دیدم میم پیام داده دیشب و نگران من شده که جواب ندادم

سعی کردم یکم بخوابم خوابم نبرد درجه کولر رو خیلی کم کردم که خونه سرد سرد شه 

خوابم برد

تا ده 

و بعدش پاشدم صبحانه درست کردم و بساط قرمه سبزی گذاشتم 

و بساط کاپ کیک مجدد برای داداشی خیلی تو نظرم بود که داداشی نخورده ازشون 

و دلش خواسته و همینطور مادر زن داداش

دیگه پاشدم موادش رو اماده کردم و امروز هم عالی شد ولی این سری با شاتوت خام درست کردم مواد میانی رو

که به نظرم خوشمزه تر بود 

مواد رویی رو هم همون شکلاتی گذاشتم 

گذاشتم یخچال که خوب خنک و مزه دار شه 

دیگه تانهارم اماده شد من خونه رو تمیز کردم اساسی

و ناهار خوردم و به داداشی زنگ زدم بیاد کاپ کیک درست کردم ببر

گفت نه بذار باشه میام دنبالت باهم میریم بیرون میخوریم

دیگه عصری رفتیم بیرون با بچها و زن داداش همونجا کاپ کیک ها رو خوردیم که خیلی دوست داشتن

و تا ساعت 9 بیرون بودیم خوش گذشت

امروز اصلا با میم حرف نزدم

بنده خدا ظهر هم پیام داد 

من دیرتونستم جواب بدم در حد یک کلمه 

پی ام اس که شروع میشه میم از چشمم میفته:))))))

اونم حس کرد من به خلوت نیاز دارم یکی دوتا پیام دیگه داد جوابی نگرفت بی خیال شد

بیرون که برگشتم حالم بهتر بود

بهش زنگ زدم گفت اره حس کردم نیاز به خلوت داری دیگه میشناسمت

خوبه که اینطوری خوب کنار میاد با روزهایی که نیاز دارم دور وبرم نباشه

نیم ساعتی حرف زدیم قرار شد اخر شب بیاد براش کاپ کیک و کلوچه گذاشتم ببره

بریم برای  

 

 

موجا ... ۱ خوشم اومد :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان