دیروز بالاخره اشپزخونه رو فرش کردم
و تمیز کاری اشپزخونه تکمیل شده بود
مونده که پرده اشپزخونه رو وصل کنم و پرده اتاق خواب رو
سالن هم تمیز شد حسابی
در ساختمون و در اتاق خواب و در سرویس هم همینطور یعنی ایقدی سابیدم دستی واسم نمونده ولی راضیم
فکرم آزاد میشه با تمیز کاری اساسی
داداشی زنگ زد خوب پاشو بیا خونه ما نمیخوای داداشت ببینی؟
گفتم بذار عصر میام
بعد خودش عصری زنگ زد گفت بیام دنبالت؟
شب هم شام بمون پیش ما
گفتم نه نیا من خودم میام دیگه
داداش کوچیکه هم اومد مامان خوراکی فرستاده بود
دیگه من ساعت 6 نا نداشتم هرچند حاضر شده بودم
ولی نا نداشتم پاشم برم خرید
میم زنگ زد انگیزه داد پاشم برم که خیابونها غلغله است
ساقی هم تا صبح هزاران پیام داده بود
دوستشون از من خیلی خوشش اومده بود(غلط زیادی)
همون شب رفته بود بوتیک شوهر ساقی
وبهش گفته بود که چقدر ایشون خانم با شخصیت و متینی بودن و همه جوره ایشون پسندیدم
چقدر ایشون آرامش داشتن و...
اخه خره من اونجا داشتم از عصبانیت منفجر میشدم داشتم ادا اروم بودن در میاوردم
دم در باغ باید می دیدی ساقی چیکارش کردم یه درخواست ویدیو چک دارم:)والا
من فقط معذب و ناراحت بودم خدا نکنه جایی برم یا از یکی خوشم نیاد میشم نه سرم بلند میکنم
نه حرف میزنم میشم عین یه تیکه سنگ!
شوهر ساقی منو که ندیده فقط وصف منو شنیده:)))
ساقی هم کلی پیام داده بود که همسر میگه که یکی از این شبا شام یه قرار بذاریم باهم بریم بیرون و...
این دونفر هم بیشتر اشنا بشن و...
منم که کم قهوه ایش کرده بودم یکم قهوه ای پررنگش کردم
صبح بیدار شدم زنگ زد
گفتم نمیخواد خیروصلاح منو بخوای من هروقت دلم خواست بایکی اشنا شم
بهت میگم
تو هم لطف کن تو این کارا دیگه دخالتی نکن
خلاصه اینکه امیدوارم ساقی آدم بشه وگرنه خطش میزنم!
حالا قرار امشب بریم خرید خوراکی های عید رو باهم انجام بدیم
بدنم یکم ورم داره بخاطر تغذیه نامناسب و غیر رژیمی این روزها و پی ام اس
امیدوارم کارای خونه تموم بشه
دیگه دیروز من به زور خودمو کشوندم بازار
ایقدی شلوغ بود که هیچ وقت ایقدی این شهر رو شلوغ ندیده بودم
فقط ملت رو نگاه کردم
چهره آدمها رو سرگرمی من اینه برای ادمها توی ذهنم قصه بسازم
و برای هرکسی یه قصه میساختم
ماهی گلی ها
سبزه های عید...
بوی سنبل...
همشون با تموم وجود نگاه کردم و لذت بردم
از جنب و جوش مردم
حتی از قیافه هایی که دیگه دارن همه یک شکل میشن
بینی های سربالا لبهای پروتوزی...
کله های زرد عقدی...
از همه چی
داداشی زنگ زد گفت بیا یه خیابون بالاتر من ببرمت خونه ساعت حدود 8 بود
رفته بود دنبال زن داداش بیمارستان بازار هم که نمیشد ماشین بیاری اصلا
دیگه من خودمو به داداش رسوندم و رفتیم خونه
الهی بگردم دستای تپلی و سفید پارسینا چقدر ورم داشت پشه نیش زده بود اینم حساسیت داره
عین منه
زن داداش میگه همه چیش به تو رفته ایقدی که این پسر حساسه:))
کفشهای جردن خریده بود ایقدی کفشهاش رو دوست داشت رفته اورده هی پوشیده
و رقصیده و... یادبچگی خودمون افتادم که چقدر ذوق عید رو داشتیم و الان دیگه کمتر...
داداش شام برامون هات داگ درست و چیپس وپنیر
تا ساعت 10 خونه بودیم
پارمیس هم که کلاس داشت آنلاین کلاسهای تیزهوشان میره
جدیدا ایقدی عاشق بی تی اس شده و ازشون حرف میزنه که ...
بعد میگه من تورو خیلی دوست دارم اینستاگرامتو دادی من باهاش این گروه چک کردم و...:))
رفته بود چندتا ریمل موی رنگی خریده بود به موهاش زده بود و موهاشم چتری کوتاه کرده بود
دقیقا قیافشم خودش شبیه کره ای هاست با تیشرت های بی تی اس
موهای منم ریمل بنفش زد
یکم حرف زدیم از اهدافش گفت و... واقعا چقدر دهه 90 ی ها ذهنشون بازه من نسل های بعد خودمون میبینم
دهنم وا میمونه و چقدر کیف میکنم از بابت اینکه اینا ورژن بهتری از ما هستن
بعدش رفتیم بیرون و دور زدیم ورفتیم بستنی خوردیم هوا تا 11ونیم
دیگه منو رسوندن و رفتن خونه چون واقعا خوابم میومد
احتمالا من دیگه نبینمشون تاروز 7ام که از اصفهان برگردن
چون امروز دارن میرن یا فردا صبح
ایقدی خسته بودم و خوابم میومد
چندتا از خانمهای همسایه با خنده های شبیه عر عر الاغ و جیغ و بلند بلند حرف زدن
نذاشتن بخوابم تا ساعت 1ونیم
یعنی من نمیدونم چطور بعضی ادمها ایقدی بی شخصیتن؟
چطور واقعا؟ اونم یه بانو؟ چطور میشه تو به ساعتت نگاه نکنی؟ بلند حرف نزنی؟ تو کوچه ایا مناسب یه خانمه؟
اصلا مناسب این موقع شب اینطوری بلندبلند چرت بگی و بخندی؟
یعنی واقعا نمیدونم اینا چطوری تربیت شدن کجا بزرگ شدن
اصلا چی میخوان از زندگی؟
والا ما بچه بودیم تو خونه هم بلند حرف نمیزدیم چون بهمون یاد داده بودن بلند حرف زدن کار مودبانه ای نیست
چه بریم تو کوچه اونم نصف شب ...
من پاشم که کلی کار دارم خیلیم خوابم میاد
امروز نوبت اتاق خوابه. تمیزش کنم و یکم مغزم راحت شه