دیشب بعد دوش اب گرم
و خوردن پیتزای یخ زده شب قبل
و دم کردن چایی
نشستم پای کارای شرکت
ساقی زنگ زد بیا بریم یه دوری بزنیم خره من دوماهه ندیدمت
هم بریم گلخونه یکی از اشناها
گفتم موهام خیسه اصلا حوله تنمه
گفت باشه موهات خشک کن به خودتم برس بعد میریم
گفتم کار دارم
گفت باشه صبر میکنم کارتو انجام بدی
هیچ رقمه نشد زیرش در برم
گفتم جهنم ضرر نیم ساعت دیگه بیا دنبالم
موهام که وقت نشد سشوار بکشم نمیخوامم این چندوقته سشوار بکشم که خشک نشه
پاشدم دم دستی ترین لباسم رو پوشیدم و یه رژ قرمز زدم
زنگ زدم گفتم پاشو بیا
میگه کی حاضرشدی اخه
گفتم عروسی که نمیریم عزیزم
همینم زیاده پاشو بیا کلی کار دارم
من مدلم اینطوری نیست مثلا برم یکی رو بغل کنم بگم دلم تنگ شده و فلان وبسار
بنده خدا از سرکوچه از ماشین پیاده شده میگم وا ساقی چرا پیاده شد از ماشین خول شده؟
بعد هیچی دویده بغلم کرده جیغ جیغ و...
من عین رباط:(((((
یعنی گاهی یادم میره دلتنگی یعنی چی
فقط واسه نوه ها اینطوریم که دلتنگ بشم و مامانم
دیگه هیچی خلاصه رفتیم یکم دور زدیم رفتیم گلخونه
بعد تو راه مشکوک شدم داشت از دوست شوهرش حرف میزد و...
همون که چندباری خواسته اشنامون کنه
و من هربار گفتم نه
میگه اومدیم واسه تو گل بخریم ها یادت نره!
منم استاد دروغ گفتن! رفتیم اونجا لال شدم!
هرچی سقلمه میزنه خوب حرف بزن و...
در نهایت خودش صحبت کرد گفت اومدیم واسه دوستم گل بخریم
این دوست شوهرش اومده بود گلخونه داداشش سه تا داداش بودن
هرسه اونجا بودن در طرح و مدلهای مختلف!
منم حس ششم قوی سریع گرفتم منو کشونده اونجا دوست شوهرش ببینه
تو گلخونه خواستم بکشمش به فحش میگه دوربین هست عسیستم دارن چک میکنن
آروم باش نایس باش
هیچی دیگه منم دیگه خودداری کردم
و در نهایت هم اون مهندس اومد مارو بکشه به حرف من رفتم بیرون از گلخونه تو حیاطشون که خیلی باصفا بود چر دارو درخت و گل بود
رفتم دورترین نقطه و برا خودم دور زدم
با موهای چسبیده به فرق سر:( دم دستی ترین لباس:))))
بعدم من مدلم اینطوری نیست بتونم به این پا بدم به اون یکی نخ بدم با این یکی لاس بزنم با اون تو رابطه باشم
تکلیف ادمها با من روشن تکلیفم با خودمم روشنه
من نمیتونم همزمان به دوتا ادم فکر کنم
برا همین تو شش ماهی که به میم میمونم نمیخوام به کس دیگه فکر کنم حوصله این جور مسائل رو ندارم
یعنی توانایی هندل کردنش رو ندارم
هیچی دیگه ساقی صحبتش تموم شد
اومدیم تو ماشین شستمش حسابی
اونم فقط می خندید
رفتیم توت فرنگی خریدیم یه جعبه
گفت بریم شام گفتم پی پی خوردی
منو ببر خونه اعصابتو ندارم تحمل دیدنتم بیشتر این ندارم دلتنگیتم که رفع شد بسته دیگه
میم عادت قشنگی داره تا میخواد بره بیرون با دوستاش و... به من با پیامی صحبتی تلفنی اطلاع میده!
منم دیگه دیشب میخواستم بزنم بیرون بهش پیام دادم با یکی از دوستان میرم یه دوری بزنم
میم خونه بود چون هنوز مهمونش هست
اومده تو بالکن میگه ببینمت پس چند روز ندیدمت:((( میگم دیشب دیدی که پیتزا اوردی:)
11وونیم برگشتیم خونه
من با مایع ماکارونی که تو یخچال داشتم از دیروز
دوتا سمبوسه پیتزایی درست کردم تو ایرفرایر
و نشستم پای کارای شرکت تا ساعت 1و خوردی
تا خوابم برد 2 بود ساعت 6ونیمم خواب می دیدمت ساعت ده شده!
و کارا مونده از خواب بیدار شدم
میم هم امروز اخرین روز کاریش امسال هست و باید میرفت اداره برا جمع بندی کارای امسال
زنگ زد غرغر کنان عین پارسینا که هرصبح با غر بیدار میشه میره مدرسه:))))ایقدی مسخره بازی درآوردم
بسلامتی من از یه ربع به هشت پای سیستمم
همچنان هم هستم
ولی خداروشکر کارا خیلی جلو افتاده