امروز هم اجی همچنان دنبال کارهای وامشون و شراکتش با دوستشه
منم که اصلا امروز حال جسمیم مساعد نیست
ناهار چشم بلبلی پلو با مرغ گذاشتم که درست کنم و سوپ
البته برنجم الان دیگه ابکش کردم و امادست لوبیاها هم پخته
سوپمم گذاشتم
فقط مونده سرخ کردن قلقلی های مرغ و کشمش و زرشک و سیب زمینی که اینارو نصفش
تو دستگاه سرخ میکنم که صرفه جویی بشه در مصرف روغن و وقتم.
چون از دیشب گلوم میسوزه
و سرفه میکنم
علت اصلیش هم اینه تو خیابونمون دارن لوله های اب و فاضلاب رو تغییر میدن و عمیق گودبرداری کردن
و گرد و خاک تو هواست
و من حساسیت دارم
ماسک هم نمیتونم بزنم بعد کرونا نفسم بند میاد
دیگه دیشبم که شاهکار بود تو اون خاک و الودگی
دوستم منو 20 مین دم در اموزشگاه به حرف کشید
که اره من ازت خوشم میاد ودوست دارم به خانوادم معرفیت کنم و...
باباش اومد سلام علیک کردن و...
گفتم این دوستم کلا فقط خودش وداداشش ایرانن
خواهرش ودامادشون که پزشکن و امریکان
دوتا داداش دیگه اش هم استاد هستن و اونام امریکان
این داداشش که ایرانه هم داره میره و منتظر ازمون جی ار ای هست
اینم بنده خدا داره میره که از خانواده عقب نمونه!
داشت میگفت از روز اول از شخصیتت خوشم اومده یه جورایی کاریزما داری
بخاطر شرایطم و شرایط خانوادم خیلی با هرکسی رفت وامد نداریم
و...
این همونی بود که رفته بود از من تحقیق کرده بود!
داداشمم منو دیده دم در اموزشگاه
و یه جورایی دوست داره منو وارد خانوادش کنه!
دیگه همینطوری با تعارف سرپا ایستادم و دیگه ازش معذرت خواهی کردم گفتم پدرتون منتظره و درست نیستو...
بهتر که ادامه صحبتمون بذاریم برا بعد
منم با میم قرار داشتم
چون دیروز رفتم دیدن بچها باشگاه
و همه میگفتن خیلی لاغرتر شدی
یکم برنزه کردم کرم پودر برنزه زده بودم
میگفتن بهت نمیاد برنز نکن دیگه و....
ولی همه میگفتن عالی شدی دیگه
حس خوبی گرفتم از تغییراتم
از اون ورم رفتم یه مزون که نزدیک خونه است مال یکی ازبچها باشگاهه
همینطوری خواستم بهش سربزنم
دیگه اونجام یه ده مین موندم
حرف زدیم
و بعدش میم زنگ زد امروز چرا نیومدی؟
مگه نمیایی کلاس؟
گفتم از اینور میرم
حس کردم ناراحت شد×
من رفتم کلاس و خداروشکر تو ردینگ و درک مطلب هم مغزم زود راه افتاد علتشم اینه مرور میکنم توی خونه
دیگه استاد طبق جلسات قبل اول کلاس پرسید یکم که جوابش رو دادم
بعدشم سوالات درک مطلب میداد که دیشب خداروشکر کاملا بی خطا بودم و
هی تشویقم می کرد گفت قشنگ معلوم داری میشی موجای ترم قبل:)))
بعد از کلاسم که بعد مکالمه با دوستم میم زنگ زد دیر کردی
گفتم اره دوستم نگهم داشت و....
رفتم شرکت
اقا با کاپشن و بافت نشسته کولرم زده!
میگم چه تناقضی میخوای خودکشی کنی راههای دیگه ای هم هست!
منم که لباس بهاری پوشیده بودم سردم بود
دیگه کولر خاموش کرد
بهش گفتم گاهی لازم من از این مسیر رد نشم!
هردومون زیر ذره بین هستیم!
بهتر یکم مراعات کنیم
ولی میدونم ناراحت هم میشی من کم ببینی خوب خودمم ناراحت میشم
ولی دیگه چاره ای نیست
میم قلب مهربونی داره واقعا یکی از ویژگی های خیلی پررنگش همینه
بیشتر از من دلتنگ میشه!
من مثلا نبینمش اوکیم مساله ای ندارم بااین قضیه ولی اون نه!
و یکساعت و اندی حرف زدیم
درمورد دلخوری و بحث اون شبمون صحبت کردیم و همدیگه روشن کردیم
خداروشکر مساله حل شد
و بعدش درمورد یه سری مسائل دیگه هم صحبت شد
که میم میگه دکتر خوب کسی رو انتخاب کرده تو ذهن منو میخونی
همه چیز رو بدونی که بگم میفهمی
اگر تو بری اونجا مطمئنم که یکی از شلوغترین مشاورها میشی:))
بهش میگم مرسی که همیشه اعتماد به نفس میدی و مشوق هستی
دیگه من اومدم خونه و شام درست کردم تند تند خیلی گشنه بودم
میم زنگ زد ببینه رسیدم یا نه یکم دیگه حرف زدیم
منم نشستم پای کارای تپل
یکم با همکارم حرف زدم
و کارام رو پیش بردیم و بهم گزارش کار دادیم
خیلی من خسته و خوابالود بودم میخواستم باشگاه رو بپیچونم که دیگه منصرف شدم
میم ساعت 11 اومد خونه حرف زدیم تا 11و45
من دیگه خسته بودم خوابم میومد اونم بدتر من کمبود خواب داره
من خوابیدم ولی وسط خواب هی گلوم میسوخت بیدار میشدم و سرفه میکردم
تا صبح همینطوری بودم
قرص انتی هیستامین هم خونه نداشتم
صبح هرچند به زور ولی بیدار شدم ورفتم باشگاه
امروز لگ دی بود
بدنم درد میکنه قشنگ وقتی من حساسیتم عود میکنه بدن درد میشم
گرم کردم ولی نتونستم پا کار کنم به مربی گفتم من بالاتنه کارمیکنم چون توانم کمه امروز
مربی گفت اوکیه و دیگه منم برنامه روز شنبه رو جایگزین امروز کردم و کارش کردم
خداروشکر ازپسش براومدم
ولی قشنگ کسل و بی حالم
منتظرم اجی بیاد و کارامم تا اون موقع به یه جایی برسونم
وفقط برم بخوابم از خستگی
میم هم امروز مرخصی گرفت دیگه اونم بایدمیرفت دنبال یه سری کارا تقسیم ارثشون
دیشب میگفت کاش بابا تکلیف همه چی رو مشخص کرده بود از قبل!
اینطوری خیلی بهتر بود
نکه اختلافی داشته باشن سرارث
بلکه سرتقسیم بندی یه چیزایی سختشونه که بخوان سهمشون بهم بفروشن یا واگذار کنن یا هرچی
کلا همه چی پیچیده است در این موارد
مالیات بر ارثشون خیلی مبلغ بالاییه و باید یکی از ملک ها رو بابتش بفروشن که بتونن هزینه رو پرداخت کنن
میگفت این کارا از من انرژی گرفته یکساله
کاش بابا اصلا یا چیزی نداشت یااگر داشت تکلیفشو مشخص میکرد از قبل
دیدم راست میگه
داداش من که همه چی رو مشخص کرده بود هنوز ما کلی درگیری داریم با زنیکه
چه برسه وقتی وصیت نامه و... هم نباشه!