وقتی اسفند ماه می شد
بازار رو دوست داشتم
اینکه برم وسط جمعیت ملتی که ذوق خرید عید رو دارن
ماهی گلی ها
سبزه ها..
هفت سین های رنگی رنگی
چهره خندون آدمها
کیسه های خریدشون..
اما الان هیچی رو دوست ندارم
دوست ندارم برم ببینم که 70 درصد مردمم دستشون خالیه
دیگه عید صفای قبل رو نداره!
دیگه هیچ کس دل و دماغی واسش نمونده که ذوق عید و تعطیلی و دور همی فامیل و تجدید دیدار داشته باشه
وقتی نمیتونه یه غذای درست حسابی جلو مهمونش بذاره
مدتها معذبم که ناهارشام یا حتی یه دیدار ساده برم دیدن کسی
برم خونه کسی
مهمون کسی شم!
دیگه اون پدر مادرهای سرپرست خانوار چی میکشن!
جناب وزیر در نشست خبری دیروز فرمودن برای پاسخ به چرایی گرانی گوشت دلار و پراید امادگی ندارن!
خیلی هم خوب!!!
داشتم فکر میکردم که اون سه ساعت اول صبح که تو باشگاه به هیچی فکر نمیکردم
الان فکر میکنم
الان هممون فکر میکنیم حرف میزنیم از گرونی میگیم
دیگه اونجام مغزم راحت نیست نمیتونه فرار کنه از این مسائل!
صبح میم زنگ زده میگه چراایقدی امروز مضطرب و عجول بودی؟ جوری که من ایقدی دست تکون دادم
سلام کردم ندیدی مارو
راست میگه ذهنم خیلی مشغول
مربیمم یکم دیر اومد
کلا حواسم به چیزی نیست!
میگه حالت عادی خدا نکنه بخوای یکی رو نادیده بگیری
چه برسه کلا حواست نباشه! دیگه رسماطرف رو نابود میکنی
مارو باش که صبح زودتر از خونه زدیم بیرون که شمارو اول صبح ببینیم:)
تو دلم میگم میم دلت خوشه ها
من بیدار میشم تا سه ساعت بعدش یادم میاد اسمم چیه! کی ام!
والا
بریم امروزمون رو هم بسازیم!
الهی به امید تو