بارندگی!

روز 5شنبه اینجا بارونه

میم مراسم سالگرد رو کنسل کرد

مراسمشون رو گذاشتن برای هفته آینده 

وسطهای هفته 

اینطوری از سردرگمی هم بیرون اومد

هروقت کلافه ست من میفهمم

وقتی زیاد زنگ میزنه زیاد پیام میده 

میفهمم کلافه ست 

اماازش نمیپرسم تا خودش حرف بزنه 

امروز که کل روز زنگ میزد حرف میزد 

اعلامیه ترحیم باباش رو طراحی کردم و متن رو نوشتم 

و کلا اعلامیه قبلی رو کنسل کرد متن و فونت و رنگی که من انتخاب کرده بودم و فرمش خیلی بهتر بود

برنامه پذیرایی سرخاک و .... رو هم براش چیدم 

خیالش راحت شد 

عصری زنگ زد نری کلاس خودتا من میبرمت ندیدمت چند روزه 

گفتم باشه 

امروز اصلا تمرکز نداشتم همیشه روز اول پریودی من اینطوریم

باشگاه هم که نرفتم 

مربی زنگ زد گفت نگرانت شدم صبح خیلی سرکوچه موندم زنگ میزدم خاموش بودی

عذرخواهی کردم 

دیگه 6و10 دقیقه میم اومد دنبالم 

میگه چه سبز بهت میاد:))))) من یه بافت سبز پوشیده بودم زیر کاپشنم

یکم دور زدیم حرف زد 

کلا پکره کلی هم استرس داره بخاطر مراسم تنها هم هست

منم کاری نمیتونم بکنم یعنی زندگی خودشون من سیستم خانوادگیشون رو نمیدونم چطوری

یکمم برعکس ما هستن 

یعنی ما زیادی کمک میکنیم بهم سر یه مسائلی زیادی متحدیم

ولی اونا یکم دور از همن 

شاید چون تعداد ماها بیشتره 

بعد میم کوچیکتر از همه است

انگار بزرگتر از همه است همه چی گردن اونه

مسئولیت همه چی رو دوششه

یکم مسخره بازی درآوردم 

یه جایی یه موتوری اومد جلو ماشین خدارحم کرد

بعد طرف طلبکارم بود میم هیچی نگفت 

میگم بهش این یارو نمیدونه تو فقط منتظر یه جرقه ای یه انبار باروتی منتظری منفجر شی 

خدارحم کرد بهش برمیگرده زل میزنه بهم میگه خوب منو میشناسی

رفتم کلاس یکم بی قرار بودم سرکلاس

اخرکلاس به استاد گفتم این هفته سالگرد داداش هست و من نمیتونم بیام 

گفت چرا زودتر نگفتی بهم من حس میکنم این جلسه سرفرم نیستی خیلی 

گفتم موردی نیست میتونم از پسش بربیام

بعد مدیر اموزشگاه صدام زد

گفت خانم مهندس میبینم همیشه حواست به گلهای اموزشگاه هست 

بگید این گل رو چیکارش کنیم و....

دیگه یه گلی بود مشکل داشت نگاهش کردم توصیه هام کردم و زدم بیرون 

که میم زنگ زد 

یه جلسه فوری پیش اومده بود گفت اسنپ بگیرم برات؟ 

گفتم نه میخوام پیاده بیام هوا ابری بود یکمم نم نم بارون 

کلی خرید داشتم هیچی تو خونه نبود تقریبا

دیگه پیاده اومدم خونه شرکت میم هم شلوغ بود 

بعد 10 مین زنگ زد گفت رسیدی خونه؟

گفتم نه هنوز اول خیابونم خریدامو بکنم برو به جلسه ات برس میگه خوب رد شدی چرا من ندیدمت اخه چرا حواسم نیست

میگم باید حواست به جلسه ات باشه ولی

تره باری خریدام کردم حساب کردم شاگردش میاره خونه 

باقی خریدام رو هم انجام دادم تو خیابونمون میم دوبار دیگه زنگ زد گفت جلسه تموم بیام دنبالت؟

گفتم نه خیابون خودمونم دیگه مناسب نیست 

برگشتم دیدم دم در منتظرمه 

میگه این همه خرید اخه پیاده 

شالمم که همیشه خدا رو شونه هامه:)))

میخواست کمک کنه نذاشتم اصن تو دید هستیم منو میم نمیشه این کارا رو بسپارم بهش

دیگه سرکوچه موند تا من رسیدم دم در خونه 

حالا خیلیم خونه من دور نیست از سرکوچه 4 خونه دقیقا اونورتر خونه میم ایناست

میگه خوبه تره باری ها رو خودت نیاوردی 

خودتو ناقص میکنی اخر 

تا رسیدم زنگ زدم برام خریدها رو بیارن 

 بقیه رو هم جابه جا کردم 

من نیاز به لباس دارم شدیدا برا مراسم داداش

ولی هنوز این مدت خرید نکردم اصلا

جز خریدای خوراکی

روسری که مامان خریده بود عالی بود 

هم جنسش خیلی خوب بود هم طرحش هم رنگش خیلی مشکی بود از این روسری قواره دارها طرح چنل بود

موندم یکی از پالتوهام بپوشم؟ اخه مشکی طرح دارهستن بعدم روز 5شنبه سرده و بارونیه 

بارونیم هم سرمه ای تیره هست نمیشه اونم بپوشم روی کت و شلوارم زشت میشه 

مامان براش مهمه لباس مناسب بپوشیم 

ببنیم فردا میتونم برم عصری خرید 

احتمالا میم هم بیادش

 

موجا ... ۱ خوشم اومد :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان