تو زندگیم از بچگی به بعد
دوست داشتم سوپرمن باشم
وقتی که به خودم اومدم یکم خودمو شناختم
دیگه نخواستم یه سوپرمن باشم
خواستم که سوپروومن باشم
تظاهر به خوب بودن به اینکه حالم اوکیه که از پس همه چی برمیام
که بار بقیه رو به دوش بکشم
نابودم کرد وقتی به خودم اومدم دیدم که کم کم از موجا هیچی نمونده
شروع کردم به ترمیم زخمهام
اصلا آسون نبود
اصلا اصلا آسون نبود
مثل حال دیشبم وقتی از تراپی اومدم
که رسما ویران شده بودم
و دکتر گفت اصلا مدل من اینطوری نیس توصیه کنم حرفی بزنم به مراجعه کنندم
ولی تو فرق میکنی الان لازم میدونم اینارو بگم
چندوقته نمیخوام قوی باشم نمیخوام سوپر وومن باشم
میخوام یه ادم عادی معمولی باشم
که نه قوی نه ضعیف نه بار کسی رو به دوش میکشه نه نمیذاره کسی باری خارج از توان و خواسته اش
بذاره روی دوشش
میم هرکاری کرد حال منو خوب کنه
یه جایی دیگه داشت به دکتر فحش میداد حتی
بین خواب وبیداری و قهوه وچایی بودم
دمنوش نعنا درست کردم
یکم حس گرسنگیم کمتر شد
از معدم هست هم زیاد قهوه میخورم هم چایی هم ادامس کافئینی
همه ی اینا باعث میشه ترشح اسید معده بیشتر بشه
دکتر میگه الانم که ادامس تو دهنته
میگم اره این مساله پرخوری عصبی با من هست همیشه
و بعد بدنم یهو وارد فاز بی اشتهایی میشه
بین این دو فاز در رفت و امده
اگر مساله خانوادگی باشه پرخوری عصبی
اگر مساله شخصی باشه بی اشتهایی
میم منتظرم بود که برم خونه اش
حسش نبود
یکمم با تندی رفتار کردم
ولی اون نخوابید میگفت تو که نمیخوابی پاشو بیا اینجا حداقل فیلم ببنیم حرف بزنی
ساعت 2 بود که کلافه شدم از خونه
سرمو میذاشتم میخوابیدم کابوس میومد سراغم
پیام دادم بیا دنبالم
مه گرفته بود کوچه رو میترسیدم برم بیرون
حال منو دیده
میگه تو همیشه الگوی من بودی توی این سه سال برای قوی بودن
چرااینطوری شدی ویران شدی الان
یکم حرف زدیم خودشم نشست گریه کرد برای باباش
سوگ پسر خاله منو برده تو فاز بدی
حس میکنم شرایط روحیم مساعد رابطه نیست
و ممکنه به میم اسیب بزنه و نیازه رابطمون رو مدتی سایلنت کنیم
و بعد بریم زوج درمانی چندجلسه ببنیم اصلا قرار چیکار کنیم این رابطه رو
تا ساعت 5 موندم هی راه میرفتم تو خونه جامو عوض میکردم که بلکه خوابم بگیره
نه تنها خوابم نمیگرفت
میم بیچاره هم بد خواب شد
با من میومد و میرفت
من هی میرفتم گوشه گوشه خونه می نشستم راه میرفتم
هرجا میرفتم عین بچها دنبالم میومد کنارم می نشست
میگه این مغز تو دهن دوتامون سرویس کرده
اخه چرا نمیخوابه این چند روز چندروز گاهی بیداره
از ساعت 4 میخواستم برگردم نمیذاشت میگفت الان میری تو خونه راه میری
دیونه میشی تنهایی
دیگه ساعت 5 بود گفتم منو برسون که تنهایی راحتترم
تو هم حداقل یکم بخوابی
بهش گفتم یه مدت میخوام سایلنت کنم همه چی رو رابطمون رو
رابطم با خانواده رو حتی
گفت چشم
ولی میدونم اینو گفت که من حالم بده
بحثی پیش نیاد
اومدم خونه بعد دوساعت راه رفتن تو خونه خوابم برد
تا 10
باید کار استاد رو تموم کنم
دارم به ادمی فکر میکنم
میلیاردها ادمی که اومدن رو کره زمین زندگی کردن و رفتن
کی به مقصد رسید؟
کی درست گفت؟
کدوم مذهب راست بود؟
کدوم ادم راه درست رو پیدا کرد؟
چی راست چی دروغ؟
میشینم حساب کتاب میکنم زندگی داداش رو
با هیچ مذهبی سازگار نیست این اتفاقهایی که افتاد
با کارما که اصلا درست در نمیاد
مردی که هزاران مراسم ملت رو ابروداری کرد
مردی صدها یتیم رو پشتیبانی کرد
هیچ ادمی دست خالی از در خونه اش نرفت
قلب مهربون رو هیچ کس نداشت
چرا باید مرگش برسه؟ اصلامرگش رسید قبول
چرا باید مراسم چهلمش اینطوری شه و الان مراسم سالگردش؟
بچهای خودش اونطوری شن
در خونه اش بسته بشه؟
واقعا تو کتم نمیره هیچ رقمه
چقدر زندگی چرت شده
چقدر همه چی غلطه
چقدر ما باید ساده باشیم که دل ببنیدیم به درست بودن چیزایی که میبینیم و میشنویم و اعتقاد داریم!