نازی پیام داد خبر بارداریشو داد
و خدا میدونه چقدر من خوشحال شدم
خیلی وقت بود دوست داشت برای امیرعلی یه جفت بیاره
هرچند دلش دختر میخواد
ولی همسرش تمایلی به بچه داشتن توی این شرایط اقتصادی نداشت
به نظرم شجاعت میخواد توی این شرایط بچه داشتن والا
وقتی پیام داد که خاله من داداش شدم از طرف امیر علی خیلی خوشحال شدم براش
و بهش زنگ زدم و تبریک گفتم
امیر پیام داده که امتحان ثبت نام کرده برای خرداد و فلان هزاردلار پول داده بابت ازمونش
و ناراحت نشو اگر کم سراغت میگیرم
میگم اصلا هیچ انتظاری ازت ندارم ناراحتی چرا ما دوست معمولی هستیم باو
راحت باش
بعد از خوابش میگه
میگه خواب دیدم صبح بود توی یه ویلایی نزدیک دریا
تو یه روبودوشام سفید تنت بود
و داشتی با حوصله تموم میوه ها رو خرد میکردی و نون تست های فرانسوی رو سرخ میکردی
بوی کره اب شده خونه رو برداشته بود
و من محو تماشای تو بودم
موهات ریخته بود روی شونه هات
و چشای قشنگت برق می زد
با لبخند کارتو میکردی و
به ظرافت دستات نگاه میکردم
به موهات که چقدر قشنگه
به قد و قیافت که چقدر زنی
وتو محو کارت بودی و داشتی با حوصله توت فرنگی ها رو برش میزدی
و قهوه ات کنار دستت بود
حتی توی خواب از قهوه بدم نمیومد (امیر از قهوه خوشش نمیاد)
گفتم خوب خواب قشنگی بود ادامه نده:))))))))))
زدم تو ذوق بچه
میگه خوب بذار بقیه اش رو تعریف کنم چقدر تو بی ذوقی
گفتم بقیه نداره قصه ما به سر رسید:)))
والا ولمون کن توی این دلار 38 تومنی عاشقی یادت نرفته؟
دیشب میم پیام داد
این مدت که شمارو می دیدم اضطراب و غم خاصی توی چهرتون بود
یه چیزی شبیه اینکه در این دنیا نیستی بی توجه به عمه غرق در همون غم و اضطراب!
برام جالب بود توی بزک دوزک های این چندماه که می خواستم عزادار بودن و غم داشتنم رو پنهان کنم
میم اونقدر نگاه تیزبینی داشته که متوجه بشه.
خوب کراش داشتن من روی میم در حد یه جوک و سرگرمی و هیجان بود دقت زیادی روش نداشتم
اما گویا اون دقت بیشتری روی من داشته
بهش گفتم در مورد سوگ پدرش متاسفم ولی کاری از دستم ساخته نیست
من تراپیست نیستم
گفت رفتم و فایده نداشته
گفتم چون اعتماد نکردی و خودافشایی نکردی اونجا
گفت بله دقیقا
گفتم خوب همونطوری که با من راحت صحبت کردی با تراپیستتم صحبت کن
گفت اخه من به شما اعتماد کردم حس اعتماد به وجود اومد
گفتم نه اینطوری نیست چون مدتها منو میشناختی و ...
این باعث به وجود اومدن اعتماد شد یعنی اعتماد داشتی از قبل. همین.
خلاصه دیشبم کلی حرف زد
من داشتم فیلم می دیدم
بدم نیومد یه جاهایی جوابش رو دادم در نهایت خوابم برد وسط حرفاش:)
به نظرم در مورد سوگ و مرگ عزیز من و میم نقاط مشترک داریم
دلم میخواد باهاش حرف بزنم در این مورد تا خودمم بهم کمک بشه
اما میترسم
در وضعیت ضعف بهم وابسته بشه
حالا بماند که قبل از این ماجراها هم منو دوست داشته