امروز تولد لیلاست
و امسال گفته تولد نمیخوام بخاطر شرایط مملکت
بعد گفته بریم ساده یه کافه بشینیم بعد از این روزها
حالا قرار شد ما هفته اینده یه روز عصر بریم کافه بدون بچها!
کادو هم گفته نمیخوام همین کافه کادوم باشه کافیه
نازی گفت بیا یه شاخه گل هم براش بخریم!
همین دیگه نفری یه شاخه گل و کافه و کیک و...
خداروشکر از ترس من جرات نکردم دیروز خیلی از رختخوابم در بیام
تااین حد دردش بد بود و هم من ضعف داشتم
حالا خوبه غذا داشتم
بخاری هم روشن کردم دیروز اینجا یکم سرد شد
و هم اینکه گرم باشه بدنم
تا شب دردم کمتر شد و تونستم یکم سرپاشم ولی به خودم فشار نیاوردم
صبح که بیدارشدم با حس بهتر و درد کمتری بیدارشدم
ولی امروزم سعی میکنم استراحت کنم و زیاد به خودم فشار نیارم
باید امروز میرفتم خونه که صبح بریم دفتر ثبت و محضر
ولی بااین شرایط خونه نمیرم میمونم بهتر بشم
هفته اینده میرم
البته امروزمیخوام سعی کنم ناهار درست کنم ببینم میتونم سرپا وایسم
مربی هم بیچاره خیلی نگرانم مرتب زنگ میزنه
مربی قدیمیم قرار بود این سری کلاس میذارن فرم بدنی منو و عضلات رو تو کلاس بررسی کنن
منکه نتونستم عکس بفرستم براش
میخواستن با استاتید برام برنامه بنویسن هم کلاس اموزشی باشه برا بقیه
دیگه هیچی تا هفته اینده امیدوارم بتونم برگردم باشگاه
ولی با اتفاق دیروز من ترس دارم خم شم حتی چه برسه دیگه وزنه و هالتر بلند کنم
یعنی هرلحظه ممکنه دردش برگرده
حالا امروز امیر گفت با یکی از دوستاش که فوق تخصص ارتوپدی هست صحبت کنم
براش پیام گذاشتم ببینم چی میگه؟
---------------
دکتر عمل داشت اومد نصف نیمه یه سوالاتی پرسید رفت
دیگه هیچی منم دیدم یکم بهترم پاشدم خونه رو مرتب کردم خورشت بار گذاشتم لباس شستم
اتاق خوابم گذاشتم شب تمیز کنم
کف خونه دیگه چسبونکی شده بود از تی نکشیدن این چند روز
هنوزم تمیز کاری که امروز کردم به دلم نیست
ولی برای یه ادم بیمار خوبه همین هم شکر
قدر سلامتیمون رو بدونیم
واقعا دیروز داشتم فکر میکردم وقتی مرگ ادم برسه هیچ کس نمیتونه بهت کمک کنه
و ادمی جز خودش واقعا هیچکس رو نداره
داشت نازی فهم فحش میداد چرا بهم زنگ نزدی
گفت خنگ خدا زنگم میزدم که نمیتونستم بیام درو برات باز کنم که
بفهم:)))))
باید به لیلا زنگ بزنم تولدش رو تبریک بگم منتظرم از سرکار بره خونه استراحت کنه عصر زنگ بزنم
الهی شکر بابت همه چی