امروز نوبت تراپی داشتم
و
بعد یه چیزایی گاهی اوقات تراپیستم میگه
که نابودم می کنه قشنگ
داشتیم یه نفر رو تحلیل میکردیم
بعد برگشته میگه این ادم عاشقته
میگم دکترنه مافقط آشناییم باهم
میگه این جمله یعنی فلانی من دوستت دارم این اگر احساسات نیست پس چیه!
بعد پاسخ تو به احساسات این ادم خیلی بده خیلی بد
من یه مسائلی دارم که همیشه باهاش کلنجار میرم
مثلا ادم گرم و صمیمی هستم هرجا برم اولش یخم ولی بعد گرم و صمیمی هستم
ولی وقتی ادمها از یه حدی بیشتر نزدیکم بشن یخ میشم باز
اذیت میشم یکی بخواد بهم به اون حدی که نمیخوام نزدیک بشه
نازی امروز حرف قشنگی بهم زد گفت حتی تو نمیذاری یه جایی به بعد منو ولیلا بهت نزدیک بشیم
یه حدی از صمیمیت رو قبول میکنی یه حدی ازاعتماد رو حتی
دیدم راست میگه
رابطه هرچی از سمت اون دوتا بیشتر شد من کمترش کردم!
و جایی که وابستگی زیاد شد من گذاشتمش کنار اصلا!
همیشه بعد از صحبت با تراپیست من و نازی باهم حرف میزنیم
تراپیستم میگه دیگه رابطمون کارا نیست
اولین باری یه تراپیست اینو بهم میگه
همیشه من میذاشتم کنار
حالا اون اینو گفت گفتش باید حضوری بری
و دیگه جلسات رو با یکی حضوری ادامه بدی کسی که نزدیک تر باشه
تو احساس صمیمت و امنیت لازم رو پیشش داشته باشی
یا حداقل به وجود بیاد تو جلسات درمانی
یکی اینجا هست استاد نازی ولی سرش شلوغه خیلی
حالا از نازی خواستم ببینه میتونه پارتی بازی کنه به من یه وقت بده
البته تا یکسال دیگه تایمش پره
ولی ببنیم یکی دو نوبت به من میده
مساله اساسی من اینه که دیگه یه سری تشخصیها رو خودم بهتر از هر مشاوری در خودم میدم
و این خوندن و دوره رفتن
باعث شد خیلی چیزا بدونم که دردناکن راهکاری براشون ندارم
مساله نادیده گیری عواطف طرف مقابل برام اسون نبود
یعنی چرا هیچ وقت بهش دقت نکردم ؟
منی که ایقدی زود همه چی رو تشخیص میدم؟
امروز بعد از تراپی کلا توان انجام کاری رو نداشتم داداشی هم زنگ زد حرف زدیم
و اینا ولی حالم بهتر نشد
سعی کردم اشپزی کنم
و یکم بخوابم
یه فایل کوچیک هم کارانجام دادم.عصرم برم باشگاه بلکه یکم تغییر کنه حالم
تپل هنوز از دیشب بعد اون حرفا گوشیش رو روشن نکرده
چون پیامای صبحم بهش نرسیدن هنوز
و این یکم نگران کنندست.
