حس میکنم حواسم جمع تر شده!
سرکلاس خیلی متمرکزم رو زندگی و کار هم بهترم
ایقدی هوا خوب شده که از اون کوچه خلوته که رد میشم چشامو میبندم و فقط نفس میکشم
یه اقایی هست مسن هست و غروبها میشینه دم در خونشون که تو همون کوچه خلوته است
و سیگارپشت سیگار میکشه
دوسه ساله میبینمش
بعد یه جوری سیگار میکشه انگار داره حسرتهاشو دود میکنه تنهایی
امروز که باز عین همیشه داشتم از اونجا رد میشدم
داشت سیگار میکشید عین هر غروب واقعا دوست داشتم برم پیشش بشینم
یه نخ بکشم
ولی حیف عجله داشتم
واقعا دوست دارم یه روز برم باهاش سیگار بکشم:(((
از دست رفتم رسما
تازه قرار یکی از بچها واسم یه نوشیدنی دستساز بیاره:))))
اون روزی که داداش اومد هم اب جو رو براش گذاشتم
ورداشت برد باخودش
گفت این مشکوکه ببرم ازمایشگاه تستش کنم:)))))
درصدش خیلی بالا بود
حالا تست نکرده از دنیا نرم من همه چی رو تو همین روزها اخر عمر تست کنم
که بعدش دیگه وقت نمیشه:)))
روحم کلا خیلی بی پروا و ازاد شده
یه بخشی از من با امیر رها شد که بابتش خوشحالم
یه بخش از بازدارنده های ذهنی من که قفل بود قشنگ باز شد
و واقعا یکی از فواید رابطه ام همین بود
خوب من برم تکالیف زبانم رو بنویسم
هزینه ترمم رو کامل کردم دیگه
و اسم نوشتم برا ترم بعدیمون که سه ماه و خوردی طول میکشه
اون روزهای فرد هست
و من تقریبا اصلا نمیتونم دیگه برم خونه
مگر روزهای زوج اونم اگر کاری نداشته باشم!
تو کلاسم که خاله پری اومد سراغم و الان یکم ناتوانم برم یه چند نخ دود کنم و چایی بنوشم تو این خنکا
و یکم لذت ببرم و برم زود بخوابم که امروز هلاکم