دیروز ایقدی همکارام زنگ زدن و پیام دادن
بخصوص فاطمه که اصلا تا صبح نخوابید
هی پیام وزنگ و ....
گفتم نگران نباش اول که دوستی ما سرجاشه
دوم اینکه کمکی هم باشه من بعدش بهتون کمک میکنم
خلاصه من و فاطی قرار بود باهم سر یه مهارتهایی پیش بریم
اون یه بخش دیگه از شرکت کار میکنه که من قصد یادگیری مهارتش رو داشتم
بعد فاطی هم دقیقاقصد یادگیری مهارت منو داشت
که اینطوری هی امروز وفردا میکردیم
دیگه دیشب یوزرپسوردهامون بهم دادیم
و قرار شد شروع کنیم
ساعت 5 هم باهم بیدار شدیم
مامانی زنگ زد
منو شوکه کرد
گفت زنیکه با رادمهر رو زده زیر بغل و با شیرینی و گل اومده پیشم
و کلی عذرخواهی و حلالیت طلبیدن که حلالم کنید
و منو ببخشید و من اشتباه کردم قدرتون ندونستم
و من و بچهام تنهاییم و ....
اون موقع که خانواده مفت خورش دورش کرده بودن و بهش مشاوره میدادن
الان کدوم گوری رفتن؟
منم به مامان گفتم مامان بخشیدن یا نبخشیدن و پذیرش این عذر خواهی اختیارتامش دست خودته
و اینکه من بچه توام و تو میتونی به من بگی با کی برم با کی نرم اما من در جایگاهی نیستم بگم مامان نبخشش
هرچند که رنجیده خاطرم
و قلب هممون رو 8 ماه پر درد کرد این زن
اما بازم اختیار دست توهه
مامان گفت بهش گفتم دیر اومدی 8 ماه گذشت
باید شب چهلم میومدی
گفت من اشتباه کردم و...
مامان میگفت رادمهر چقدر شبیه بابابزرگشه و....
قلب مامان که ایقدی مهربون کلا نرم شده بود
گفت براش کادو گذاشتم و شیرینی ریختم رو سر بچم
و....
حالا دقیقا روزی اومده بوده خونه که اجی پیش من بوده
میگفت نمیدونم مادر چطور به خواهرت بگم؟؟؟؟؟؟
خخخخ منم بعد مامان زنگ زدم اجی دیدم ااا میدونه و سامی بهش
کفته
گفتم مامان میگه نمیدونم چطور بهت بگم؟ ایقدی خندیدیم
گفتم تو به رو خودت نیار اخه اجیم وحشتناک کینه ایه
و گفت بیام ببینم اومده خونه باز بیرونش میکنم واقعا
اصلا اعصاب نداره
منم یکم ارومش کردم
و...
به مامان هم گفتم خودت به پسرات بگو
که من حوصله ماموریت ندارم
از زبون خودت بشنون
چون شرط اونااین بود باید بیاد پابوس مامان و عذرخواهی کنه
خلاصه که حس خاصی ندارم به این موضوع و من همیشه میگم زمان خیلی چیزها رو حل میکنه!
الانم همینو میگم
زمان خیلی چیزها رو حل میکنه
من برم که کلی کار دارم
در مورد شرکت هم تقریبا تصمیمم رو گرفتم. جدا میشم.