فکر میکنم دیگه وقتش بود که برگردم به دورانی که پلنر داشتم
و برنامه
دیروز نشستم برنامه هفته رو مشخص کردم
و هدفهای غیرواقعی و سنگین هم نذاشتم
تا شب خوب درس خوندم
همکارم فاطی برام لینک study with me یوتیوب رو فرستاد
و نشستم باهاش حسابی درس خوندم خیلی خوب بود
کلی حرف زدیم چالشهای مشترک داشتیم
بعدشب برام پیام فرستاد چقدر خوشحالم اومدی تو تیم ما و خیلی دوستت دارم:)))
قلبم:)))
پیداکردن دوست های با دغدغه مشترک میتونه تورو در رسوندن به هدفهات کمک کنه
راستش شغل ما استرس و چالشهای وحشتناکی داره
و مثل معدن جز کارهای سخت و پر استرس محسوب میشه
که سلامت روانی و توجه به این بخش
خیلی مهمه
و متوجه شدم فاطی و الی و علیرضا و میثم و دکتر کیانوش هم الان درگیر این مسائل روحی کار هستن
و چالش شده براشون
و قرار شد بهم سراین قضیه کمک کنیم
بحث این بود چون دکتر حمید متاهل روحیه اش بهتر است ماست
ولی من اینو رد میکنم
چون دکتر خودش ادم خیلی قوی هست و حرفه ای تر از همه ماست
و این دوران مارو پشت سرگذاشته
و میتونه هندل کنه
ربطی به تاهل نداره
مثلا من خودم الان وارد رابطه شدم
اون اضطراب های شغلی تغییری نکردن
هرچند رابطه داشتن میتونه گاهی مفید باشه و...
از جنبه احساس صمیمت وتعلق و حس دوست داشته شدن و دوست داشتن
و تعامل با جنس مخالف و از نظر ج*سی و ...
راستش من هنوز امیر رو ندیده یعنی حضوری ندیده
روز به روز احساس بهتری دارم
اونم همینطور
دیشب متوجه یه تغییرات رفتاری شدم در امیر که خیلی لذت بخش بود
نوع گفتمانمون و اون دیدگاه تک بعدیش نسبت به بعضی مسائل داره خیلی خوب تغییر میکنه
و اینها کاملا تفکرات خودش
که داره راه رو کم کم پیدا میکنه
الان اصرارش اینه اره تو درست میگی زبانت رو به جایی برسون کلاسهات مهمن
بعد سفر رو بریم
و اینکه من خیلی چیزها دوست دارم و قرارنیس حرف حرف من باشه
و الان مهم اینه کار درست رو انجام بدیم.
کار درست اینه تو زبانت رو بری و وقفه نیفته بینش
دیروز کلا چهار بار در چهار تایم مختلف سراغ زبان خوندم رو گرفت
و این بخش رو به عهده اش گذاشتم خوب داره مسئولیت پذیری نشون میده توش
و خیلی خوبه
دیشب یازده و نیم خوابم برد
ساعت 4 سرحال بیدار شدم
سعی کردم بخوابم
که خوابیدم و از اول تااخرش خواب داداش و مراسمش رو دیدم
و چقدر زجر کشیدم
هنوز حالم بده
از لحظه های اخر حیات تا خاکسپاری
و من داغون شدم
صبح با یه روحیه بد بیدار شدم
و هنوز سنگینم
صبونه نتونستم بخورم
و 7 که مربی اومد دنبالم فهمید حالم بده
گفت چی شدی گفتم خواب داداشم رو دیدم
امروزم برنامه جدیدم باید انجام میدادیم
و کلا دیگه اخرای تمرین با حالت تهوع و سرگیجه گذشت
اما تمرین خوبی بود و راضیم و ورزش تونست یکم از حال بد روحیم رو کم کنه
امروز قرار اجی هم بیاد پیشم
و گفت ناهار میاره با خودش
حالا منتظرم خبرم کنه که ساعت چند میرسه
اومدم خونه مربی زنگ زد حسابی غذا بخور حالت بدتر نشه
یه اسکوپ پروتیین و شیر خوردم به زور و حالت تهوع
4 تا تخم مرغ ابپز کردم
تخم مرغ ها رو ولی نتونستم بخورم
امیدوارم این سرگیجه و حالت تهوعم بهتر بشه
و توان بدنم برگرده
میدونم بخاطر اون خواب و پریودی هست
ولی دوست دارم امروز اجی هست سرحال باشم
و از طرفی عصرم کلاس زبان دارم و زیاد نمیبینمش
قرار بره عصری خونه داداش
و شبم من از اونجا برم خونه داداش چون کلاسم نزدیک خونه داداشه
و احتمالا شام اونجا باشیم
و بعد دیگه اخر شب برگردیم.