دیشب دیگه بی خوابی رو با وجود مصرف دارو

به حد اعلا رسوندم!

تا 6 صبح خوابم نبرد 

امیر میگه احیانا تو نمیدونی شب برا خوابیدن؟

واقعا شب و روزمو گم کردم 

اون بنده خدام دیشب تا 5 با من بیدار موند که 

من صحبت کنم یعنی تخلیه روانی شم منکه همش زدم به مسخره بازی

حرفی نزدم اصلا 

یعنی عصبانیتم رو سعی میکنم با خودم حل کنم 

اخه از دست اون که عصبانی نیستم 

خشم من از جای دیگه است

رفته باشگاه بچم 

که پا به پای من ورزش کنه 

این دومین کار مشترکمون بعد زبان 

اون دوتا دوستمون که بهم معرفی کردم 

تو مرحله خوبین

خوب کانکت شدن با هم

کلاسم با تپل خیلی خوب بود تنها چیزی که ذهنمو پرت میکنه این روزها و تمرکزموبرمیگردونه کارم با تپله

خوب بلده چطور منو متمرکز کنه و ذهنمو به چالش بکشه 

صبح دلم برای خان داداش تنگ شد

هرروز بهم سلام صبح بخیر میداد 

از وقتی نت قطع شده واتسپ نداره 

دیگه بهش زنگ زدم رفته بود ویلاشون با زن داداش

حرف زدیم گفتم دلم برات تنگ شده 

میگفت انگار جنگه اجی

نکه اونم اول مدیریتشه 

خودشم ادم منظم و کاری

داره از دل و جون کار میکنه 

بعد با داداشی حرف زدیم 

این روزها کم بهش زنگ میزنم بیشتر اون زنگ میزنه 

داداشی هم نگران بی خوابی منه 

هووووووووووف 

دیشب با ی که حرف میزدیم یکم نگران شدم 

یعنی یه چیزایی هست که نمیشه بیان کرد