خوب خوب بالاخره داداش دفاع کرد
چقد خستم وای
دیروز که همش بدو بدو بودیم
بعد ناهار یک ساعت خوابیدیم و بعد زدیم بیرون برا خرید ظرف و ظروف پذیرایی و سفره و ...
بعد رفتیم فینگر فودها رو از همکار داداش تحویل گرفتیم
خیلی همکار داداش سربه سرم گذاشت میگفت رستو کشید این داداشت بااین تزش
دیگه حرف کردیم شهرکرد ساعت 11 شب بود رسیدیم شهرکرد دوست داداش سوئیت گرفته بود
رفتیم پانسیون محل کارشون یه سوییت سه خوابه گرفته بودن برا من و داداش و خودش و یکی دیگه از همکلاساشون که با خانواده بودن
وسایل که اوردیم بالا و فینگر فودهام گذاشتم یخچال همه رفتن بیرون من موندم
خسته بودم و گیج حساسیتم وحشتناک شده شهرکرد بخاطر خشکی هوا
من موندم دیگه یکم با دکتر تصویری حرف زدیم یعنی من خواب بودم رو مبل این بیچاره یکم حرف زد
بعدم گفت در نهایت تمام این روزها هرچند ذره ذره دیدمت اما اینکه ایقدی حامی هستی برا داداشت خیلی به چشمم اومد
یکم حرف زدیم و دیگه داداش اینا شام خورده بودن شام منو اورد
و تا ساعت 2 من از سه تاشون کلی ایراد گرفتم و پاورهاشون درست کردن و فصول اماری براشون توضیح دادم
دیگه خودشون گفتن تو خسته ای برو بخواب
تا 4 فکر کنم اونا بیدار بودن
من رفتم تو اتاقم درم قفل کردم تخت خوابیدم تا 6 صبح
دیگه پاشدم کت شلوارم اتو کشیدم و به خودم رسیدم
داداشی هم بیدارشد براهممون صبونه اماده کرد
دیگه بعد خوردن صبونه من با گلفروشی هم هماهنگ کردم
8ونیم دانشگاه بودیم باکس گل هم رسید داداش اصن شوکه شد
ایقدی باکس خوشگل درست شده بود خیلیم بزرگ بود رو میز دفاع جلوه خوبی داشت و همه داورها و اساتید
دوستان میز دفاع رو دوست داشتن
دیگه تا رسیدیم رفتیم من میز رو چیدم وتزیین کردم
و یکم دیگه با بچها حرف زدم و کار کردم
بعد دیگه استاد داداش اومد نشستیم حرف زدن و اینا تا دفاع شد داداش دومی بود
اون سه تا دوستش هم یکی قبل داداش دوتا بعد داداش دفاع کردن که داداش نمره اش 17.88 شد از همه بیشترشد نمرش
یکی از داورها یه خانم دکتر مهربونی بودمن توسالن گوشیمو شارژ میکردم
اومد گفت بیا بریم اتاقم حرف بزنیم تا دفاعیه بعدی ها
بین هر دفاع 20 مین انتراک بود
دیگه رفتیم نشستیم حرف زدن میگفت کم دیدم اجی بیاد دفاع داداش
کلا سلیقه ات رو دوست داشتم برا دفاع و گلهاتون عالی بود
اتاق خودشم پر گل بود
یه نیم ساعتی حرف زدیم گوشی منم شارژ شد
بعدم دیگه دفاعیه ها تموم شد استاد داداش هم با ما اومد اصفهان
تو راه کلی حرف زد من ولی سردم درد میکرد فقط دلم خواب میخواست
تا رسیدیم رفتیم رستوران ناهار خوردیم و اومدیم خونه من خوابم برد دیگه نیم ساعتی
الانم بیدار شدم رییس کلی پیام داده
نیرو جدید گرفتن خانمه پیام داده بود اسمش سحر بود
دوسش داشتم انرژی اولیه اش منو گرفت
توضیحات لازمه رو بهش دادم و صدا اصلا در نمیاد
خیلی خیلی حساسیتم بد شده
دکتر هم هر باری زنگ میزنه غر میزنه برو این امپولی که نوشتم بزن
منم میدونم وسط حساسیت دیگه امپولشو بزنم افاقه نمیکنه
نمیخوام به بدنم شوک بدم از دیروز سه قرص دارم میخورم که دکتر داد برا بیش فعالیم
والا روز اولی که من با داروها کنار اومدم نه کسل کننده بود نه هیچی
یکی از داروهامم نبود
ایقدی دیشب با داداش داروخانه ها اصفهان گشتیم نمیدادن میگفتن نداریم یا ده تا میدیم
که دکتر گفت اصلا اینطوری نگیر بگو 30 تارو کامل بدن وسطش قطع کنی بد میشه برات
دیگه هیچی یه داروخانه یه خانم دکتر مهربونی داشت تا من گفتم بابا از شهرستان اومدم
هرجا میرم میگن ده تا نگرفتم
گفت کجایی هستی گفتم بوشهری
بعد یکم خوش بش کرد و شمارشم داد گفت خواستی بگو برات پست هم میکنم
30 تارو داد خدا خیرش بده البته اشنایی هم دادم که داداش فلان مرکزهست میشناخت
دیگه اوکی شد
داداش که هلاکه خوابه
هزار بار هم خودش و دوستاش ازمن تشکر کردن و استادهاش