دنده چپ!

نمیدونم من امروز از دنده چپ بیدار شدم یاادمهای دیگه!

 البته فکر میکنم اون من نیستم از دنده چپ بیدار شده!

دیشب لیلا حرف از عروس خاله اش زد که پزشکه

و دوست نداره کار پزشکی رو و بعد ازدواج نشسته تو خونه!

منکه شبا زود میخوابم دیگه 

کلا وقت چت کردم با دوستامم ندارم خیلی 

صبح بیدار که شدم بعدش دوستم تماس گرفت گفت دیشب نبودی و صحبت شد و....

میشه نظر بدی؟

خوب گفتم من وقت ندارم چتهاتون بخونم خلاصه اش بگو منم جوابم میده

درمورد پزشکی ... بود 

منم گفتم بله واقعا بعضی مواقع پدرمادرها دارن بچها رو زور میکنن پزشک شن خواسته حقیقی یا استاد اونا این نیست

و نمونه اش زیاده 

یکیش عروس خاله دوست من ، یکیش هم یکی از پزشک های همکار زن داداش من

 

بعد یکی از دوستام اومد اونقدر با عقده جواب داد که جوری که یعنی من دارم دروغ میگم

بعد یه کتاب یه کتاب دقیقا شرو ور نوشت 

که اره تو روزی که من رفتم معلم شدم ناراحت شدی حسادت کردی

وا خوب؟ یعنی چی؟

فکر کنم من هزار بار اینجا هم نوشتم اموزش رو دوست ندارم اصلا در توانم نیست معلمی و استادی

اون یکی دو ترمی که دانشگاه تدریس میکردم عذابم بود واقعا دقیقا وقتی ایشون داشت معلم میشد با پارتی!

من با مصاحبه و بدبختی هم برا تدریس دانشگاه قبول شدم بدون هیچ بند پ 

به شخصیت من نمیخورد و اون موقع کلی انتقاد از خانواده داشتم و دوست و اشنا و حتی مدیر دانشگاه که

که حیفه دانشجوها دوستت دارن و ... تدریست عالی کلا توبرای این خلق شدی

ولی من دوست نداشتم تدریس رو با وجود همه ی مهارتهایی که داشتم و دارم

حتی اینو به دوستامم نگفتم میرم تدریس! تااین حد ذوقی نداشتم براش

بعد هیچی زد و من تدریس رو ول کردم رفتم تهران و ....

حالا بحث سرپزشکی بودا!هیچ کدوم از دوستای منم نتونستن پزشک بشن! 

نهایتازیست محیط  واینا خوندن!

بعد من تغییر رشته دادم ریاضی کنکور ریاضی دادم، و....

یعنی رتبه سال اول کنکور تجربی من شد 500 

که باهاش پزشکی هم میاوردم و انتخاب رشته نکردم اصلا من خون میبینم حالم بد میشه

تحمل رشته های پزشکی رو نداشتم و یه اجبار بود انتخاب رشته تجربی!

ومیدونم چقدر شغلیه که سود داره چون داداشم و زن داداشم هستن دیگه 

ولی میبینم زندگی هم نمیکنن وچقدر سختی میکشن و در دسترس نیستن هیچ وقت و بهشون احترام میذارم

بیرون این شغل همه رو کشته واقعا!

بعد دیگه هیچی گذاشتم این دوستم همه عقده هاش خالی کنه دید جواب نمیدم 

گفتم جلو بچها خوب نیست این صحبتها شروع کرد شغل الانم رو به باد کشیدن 

که اره شما حروم خورید و....

من باز فقط میخندیدم 

یعنی دید که کلا تیرش خطا خورده نمیتونه منو ناراحت یا عصبی کنه 

بیشتر عصبی شده بود همه عقده هایی که از من به دل داشت رو کرد

بعد من یه خاصیتی دارم میتونم یبار یکی که ازش توقع دارم یه چیزی بهم گفت بندازمش دور اون ادمو 

و یکی هزار فحش بهم بده ندازمش دور چون اصلا ازش انتظاری نداشتم هیچ وقت!

اینم از دسته دومی بود! توقعی ازش نداشتم شخصیتش پر از زخم و عقده و حسادت بوده همیشه 

خلاصه جلو بچها گذاشتم قشنگ خودشو تخلیه کرد

بعد گفتم تموم شد صحبتهات؟

الان بیا باهم این موسیقی رو گوش کنیم حرص نخور

اهنگ ویکتور اسپینولا براش فرستادم:))

واقعا هم قصدم اروم کردنش بود 

گفتم حالا برو پیامتم حذف کن بچهااذیت نشن از این همه خشمی که داشتی 

نمیدونن تهش به این ارامش ختم شده 

واونم این کارو کرد! هرچند یکی ازبچها خونده بود پیام ها رو واومد بهش تذکر داد ناراحتم بابت این حرفات!

هیچی دیگه من چاییم رو نوشیدم و به ادمها به عقده هاشون به خشمهای تخلیه نشدشون فکر میکردم

و به این که چقدر من خوب شدم که هرکسی نمیتونه ناراحت یا عصبانیم کنه 

بعضی ادمها اینطورین دوست ندارن کسی رو بالاتر از خودشون ببینن یا وقتی میری اصلاحشون میکنی و بهشون اطلاعات جامع تری میدی

میتریکن از حسادت و عقده! بعد جالبه وقتی یکی باخودشون یه کوچولو این رفتار رو میکنه میمیرن از ناراحتی!

من هیچ وقت نه دوست دارم عالم دهر باشم نه بودم هیچ وقت 

خلاصه بعدش یکم تو گروه خانوادگی با خانواده حرف زدم 

و ...

تکالیف کلاس برا تپل فرستادم

یعنی تپل پریود بودا!

 قشنگ یه کتاب پیام فرستاد که ازت ناراحتم! 

منم گذاشتم حرفاشو زد

یه ویس دادم بدونه نه عصبانیم نه ناراحتم نه دارم از رو خشم حرف میزنم

گفتم متاسفم برای اینکه ناراحتید همین!بگم نه من راست میگم! نه تو راست میگی

ولم کن عامو!

وای بعدش زن داداشی پیام داد 

تو چطور طاقت میاری دوری از مامانت اونم مامان تو که ایقدی تورو دوست داره!

و دوهفته یبار میری خونه!

 اصلا بعید بود ایقدی بی عقلی از زن داداشم میتونستم بگم رابطه ما به تو ربطی نداره!

ولی گفتم خوب از اونجایی که داداشای خوبی دارم وزن داداشای خوبی

وظابفشون در مقابل مامان خوب انجام میدن من خیالم بابت مامان راحته!

اونم دوست داره من تایمم بذارم روی کار و پیشرفتم

خلاصه تاالان سه تا شد

خدا به داد اخریش برسه!

هیچی همین!

----------------------------

اون دوستمون اومد معذرت خواهی کردولی خوب چون بقیه بچها اومدن کلی حرف زدن بهش

من بااجازه همه از گروه لفت دادم اعصاب اینو ندارم حال خوبمو خراب کنم واقعا

دوستم نداشتم اون بنده خدا حرف بشنوه به خودشم گفتم من ازت ناراحت نیستم تو از اون مدل ادمهایی که حرفی بزنی

خشمی در من برانگیخته نمیشه 

هیچی دیگه من لفت  دادم که اروم باشم و عصبی نشم

-----------

تپل پیام داد کلی عذر خواهی!!!!!!!

گفتم ببین میخوای تمومش کنیم؟ این ارتباط این کار حس میکنم به شما فشار میاره!

 و....

گفت نه من خودم میخوام و ....لطفا برا برا چندم اینو بهم نگو بیا این کارو تمومش کنیم 

و.... اگر ناراحتی من عذر میخوام گفتم نه دیگه صدا منو که شنیدی ناراحت نبودم فقط نمیخوام به شما فشار زیادی بیاد همین

--------------

زن داداش؟

از ساعت 9 حرف زد تا همین الان 

که از محل کارش ناراحته از تنهایی هم ترسیده کلی این شبها که تنهاست و....

بعد مشکلی که زن داداشم جدیدا پیدا کرده حرف مردم براش مهم شده 

مثلا مادرش میگه چرا دارید میرید اصفهان راه دور و خونه اجاره 

روش اثر میذاره تصمیمش رفته زیر سوال

همکاراش سر قضیه موقعیت جدید داداش موفقیتش تو مرکز تحقیقاتی کلی سر این حرص خالی کردن

و تو دلش خالی کردن 

داداشی واقعا هم خوش قیافه است هم خوش قلب 

و از نظر قیافه از زن داداش بالاتر یکم از طرفی تو عشق و علاقه و تعهد هم ادم بسیار خوبیه داداش و همونطور که داداش

خوبی واسه من همسر خوبیه و حامی بهتری برا خانمش

این به همکارای حسودش فشار اورده 

و تو دل اینو هی خالی میکنن 

منم گفتم بببین مشکل تو همکارات مامانت یامن یا مامانم یا .... نیستن

مشکل خودتی که داری حرف دیگران رو مهم جلوه میدی داداش منم این تصمیم رو

بدون مشورت با تو که نگرفت اصلا تو اصفهان دوست داشتی که اون این تصمیمو گرفت

گفت بله گفتم پس دیگه کاری به دیگران نداشته باش و هرچیزی که میدونی درسته انجام بده 

داشت میگفت که من نمیخواستم دخالت کنم تو روابط تو ومامان گفتم ولی کردی:))))))

و منم وظایف خودمو واقعا انجام میدم

دور یا نزدیک بالاخره منم زندگی دارم دیگه هدف دارم. 

خلاصه ختم به خیر شد

 ولی خیلی روز سختی بوده تااینجا!

 

 

 

موجا ... ۰ خوشم اومد :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان