جمعه بارونی طور!

من دیروز همه کارام کردم منتظر نظر نهایی مدیر برا کدها بودم که 

مدیر انگار یکم دیر میگیره یا نه چون هنوز با من خوب اشنا نشده دلش میخواد توضیح بدم

همش میگه من نمیدونم چی تو فکرته!

شایدم راست میگه من خیلی خلاصه میگم میخوام این کارو کنم 

و اون توضیح میخواد من حالش ندارم یه ویس بهش میدم توضیح میدم 

میگه اوه چه عالی همینو پیاده کن بعضی اوقات میزنه به شوخی 

و سربه سرم میذاره که یعنی من علم غیب ندارم بدونم چی تو مخت میگذره دختر خوب

دیروز داشتیم حرف میزدیم از اون روزها بود که منو نمیفهمید!

هیچی دیگه همون تایمم نازی زنگ زد بیا پایین لیلا گوشیش همراش نیست 

داره میاد دنبالت!

قرار نبود بیان دنبالم که 

ولی چون هوا الوده بود لیلا گفت بیاین خونه من 

و.... و قرار شد دیگه بیرون نریم 

و همینطوری شد که من گوشی به دست با رییس در حال مکالمه لباس عوض کردم و یکم به خودم رسیدم 5 مین بیشتر وقت نداشتم

در نهایت هم لیلا رسید که من رفتم پایین درو باز کردم اف اف خراب شده بگم داداش که اومد بیاد درستش کنه

گفتم بیا بالا یا بمون تو ماشین 5 مین وقت بده من مکالمه ام تموم شه با رییس

هیچی اومدم سه دقیقه ای یه چیزایی بلغور کردم و گفتم ببخشید من باید برم مهمانم هنوز ساعت7 ونیم بود

و گفت برو خوش بگذرون فکر کرد ما عین خودشیم که اخر هفتمون عاقبت یزید نیست و داره اونور خوش میگذرونه:)))

هیچی دیگه رفتیم خونه لیلا و شام خوردیم نازی ولی دمغ بود هرچیم بهش گیر دادیم خودشم نمیدونست چشه

یکم حرف زدیم هوا بهتر شد رفتیم تو حیاط بساط کردیم تا 12ونیم و خوشحالی دیروزم شد دیدن دوستام!

دخترا میگن چقد ابروهات خوب اومده و دیگه نرو اصلاح خیلی اینطوری خوشگلتری

و ابروهات رو توش ریده بودن رسما تو اون چندسال:))))))))) خودمم البته مشکلی با این ابروهام ندارم جز اینکه سفید شده چندتا تار موش

و این بخاطر غم عظیمی بوده که روی دوشهامه.

حالا یکم تقویتش میکنم وبعد تصمیم میگیرم چطوری برم ابروهامو بردارم البته باید یه ارایشگر خیلی خیلی ماهر پیدا کنم

و یااینکه برم هاشور میکرو خودمو راحت کنم برا همیشه.

بعدشم رفتیم دور زدیم میدون اول شهر که جای با صفاییه و من تموم خاطرات اردیبهشت 97 تهران اومد جلوی چشام

یه شب با مرحوم سینما بودیم و ساعت 12 اینا داشتیم برمیگشتیم تو کوچه پس کوچه های یوسف آباد همینطوری که باد خنک میخورد به صورتم و چشام بسته بودم

به این فکر میکردم ایا ما میتونیم باهم تشکیل زندگی بدیم؟ موانع برطرف میشه؟

اصلا دو سال دیگه کجاییم؟ همین حالو داریم؟

تو همین دور دور یهو از کوچه قدیمی داداش رد شدیم

داداش چند سال تو اون خونه زندگی کرد وپارسال فروختش

یاد داداش اومده بود و خاطراتش و موقعهایی که میرسوندم دانشگاه یا میومد دنبالم

شکارم سرازیر شده بود باد با خودش هم منو میبرد هم خاطرات و هم اشکامو

و دخترها به این سکوتم احترام گذاشته بودن و هیچی نمیگفتن که من راحت باشم 

دیگه منو رسوندن خونه 

و من اومدم چایی خوردم و اون ایده رو عملی کردم و پلنش رو نوشتم فرستادم برا رییس

وبرای همکارمم فرستادمش  و خیالش راحت کردم مدیر با ایده من موافقت کرده  وبراش توضیح دادم یهویی حین مکالمه من این ایده به ذهنم رسیده

که فکر نکنه من برنامه ریختم خودمو نشون بدم و...

نشستم پای یه سریال جدید یک هفته ده روزی میشه نتونستم فیلم ببینم 

بعدبارون رو رعد برق شروع شد و نشستیم سه تایی به چت کردن تا ساعت 4ونیم منم سریالمو می دیدم گاهیم جواب میدادم

در نهایت 5 و خوردی خوابم برد 

12 بیدار شدم

الانم خورشت قیمه بار گذاشتم و صبونه امم خوردم 

با داداش و مامان هم حرف زدم 

و امشب احتمالا شام برم خونه داداش 

نکته ای که پی بردم در مورد خودم توی کار من همچنان همون ادم ناجی هستم که نخوامم باشم متاسفانه هستم!

این تیم حداقل 10 ماهه باهم کار کردن و حالا یکی اومده یکی رفته و...

ولی کلیتش بخوام بگم 80 درصدشون یکسال دارن با هم کار میکنن

هیچ پلن مشخصی ندارن!

من تا 31 اردیبهشت رو برنامه ریزی کردم و سرش به توافق کلی رسیدیم 

همه بار تیم ناخواسته افتاده رو دوش من 

چون پلن از من خوب من باید اجراییش کنم

عملا مدیر من کار خاصی نمیخواد انجام خیالش راحت شده 

و رییس اصلی هم خوب منو دیده و گفت من نقطه ضعفی ازت ندیدم و خوشم اومده

این باعث میشه انرژی زیادی بذارم 

ولی خوشبینانه و واقع بینانه بخوام بگم

توی همین دوهفته مجبور به مرور خیلی از دروسم شدم 

مجبور به اپدیت شدن شدم و کلی یاد گرفتم!

فکر میکردم خلاقیتم مرده!

ولی متوجه شدم بسیار ایده پرداز و خلاقم اتفاقا

 هیچی دیگه کار استادم مونده باید حتما تا دوشنبه انجامشون بدم جدای از کارهای شرکت

من یه سری هدف مالی دارم برا سال جدید که برنامه اش رو نریختم باید حتما بشینم برنامه ریزی کنم براش.

 

موجا ... ۲ خوشم اومد :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان