روز اول فروردین!

دیشب بعد نوشتن پست داداش زنگ زد گفت بیداری؟ گفتم اره گفت پاشو لباس بپوش بریم دور دور

گفتم حسش نیست گفت نه پاشو بریم 

دیگه همینطوری یه تیشرت پوشیدم و شلوار جین و رفتم پایین پارسینا و زن داداش هم بودن

یکم دور زدیم و سیب زمینی تنوری گرفتیم و رفتیم یه روستا نزدیک نشستیم تو فضا سبز خوردیم و یکم راه رفتیم و حرف زدیم و اخر شب برگشتیم 

منم خوابم نمیبرد داداش نصف شب زنگ زد گفت فردا صبح زود اماده باش بریم دیدن مامان من امروز اف خورد بهم 

گفتم باشه من میخوابم صبح تو خودت اومدی سر کوچه زنگ بزن من کاری ندارم 

دیگه ساعت 7 ونیم صبح زنگ زد گفت پاشو که من اومدم 

من تند تند صورتم شستم و لباس پوشیدم و رفتم پایین 

نمیخواستم بمونم که لباس ببرم 

همه داشتن عادی رفتار میکردن ولی من وسط شلوغی خونه دلم برا داداش تنگ بود وطاقت میاوردم که گریه نکنم

داداش بزرگه  اینا و عروسشم برا ناهار اومدن

و داایی اینا هم اومدن سر زدن و رفتن 

بعد ناهارم دختر خاله و عروسش و دخترش اومدن 

همه شوخی و دور همی بودن انگار داداش بودن انگار نرفته بود و من طاقت میاوردم 

شاید بقیه هم مثل من بودن نمیدونم

و بعدش که راه افتادیم و اومدیم ساعت 4 و من تارسیدم یه روز گریه کردم و ناله کردم و شیون کردم تا همین الان 

زنیکه دیشب به مامان زنگ زده بود 

سال نو رو تبریک گفته بود مامان شمارش حذف کرده بود گفته بود شما؟

میگه من عروستم! مامانم میگفت میخواستم بگم تو هم با پسرم برا من مردی ولی اینو نگفتم 

دیگه مامان چیزی نگفته بود و اونم عیدو تبریک گفته بود 

و زود قطع کرده بود.

منم به مامان گفتم من تاحالا بزرگتر منی تو زندگیت دخالت نکردم تو تصمیماتت دخالت نکردم

ولی اگر بخوای بری خونشون دیگه من پام رو تو خونه نمیذارم 

و نگی نگفتی! تا نیاد عذر خواهی از همه هیچ جا نمیری!

و بعد توراه داداش یه جورایی حرف میزد که رضا زنگ زده بهم و یه روز بریم پیشش 

منم گفتم باید ثبات داشته باشید رو تصمیمتون 

درسته زندگی خودتون و مستقلید 

ولی تو بحثها حداقل همه حرف زدن جز من و من سکوت کامل بودم

من همراه تو بودم به منم بی احترامی شد

 حالا برید اونجا بی احترامی به من و مادره 

اگرم برید از من انتظاری نداشته باشید همین 

راستش دوست دارم همه ی راههای که ختم به اون زنیکه میشه رو ببندم هیچ راه ارتباطی نباشه باهاشون

 

موجا ... ۱ خوشم اومد :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان