حالم دیگه از این دو کلمه بهم میخوره!
حتی تحمل چراغ های روشن خونه رو هم نداشتم و خاموشش کردم قبل سال تحویل
مامان بهم زنگ زد نتونستم به کسی زنگ بزنم!
فقط به پیام دادن به داداشا و اجی اکتفا کردم!
حالم خوب نبود وبهشون گفتم نمیخوام با بغض بهتون تبریک بگم و یاد داداش گرامی و سبز باشه همیشه
اجی رفته بود سرخاک دیده تا اونا نشستن برگشته بود گفت دلم نمیخواست که کنار اونا بشینم
خان داداش حالش خوب نبود و از ساعتها قبل سال تحویل تا بعدش گریه میکرد و منم اصلا نتونستم بهش زنگ بزنم تولدشم هست فردا
کارهای خونه تموم شد
و میخواستم برم بیرون لباس پوشیدم رفتم تا دم در دیدم اصلا حالشو ندارم از نظر روحی
و برگشتم و لباسم درآوردم
به داداش گفته بودم میام پیشت بعد سال تحویل
که زنگ زدم و گفتم نه نمیام دیگه نمیتونم اصلا بیام
عمه زنگ زد و یکی دوتااز دوستام جواب ندادم میلی به گفتگوی تلفنی ندارم اصلا
از گروه سه نفره خودمو و نازی و لیلا هم لفت دادم گفتم بهشون نیاز به خلوت دارم
بودن تو گروه و جواب ندادن بهشون اذیت میکنه هم خودمو هم اونارو معذب میکنه
به کسی عید تبریک نگفتم ولی هرکی پیام فرستاده یا تماس گرفته رو چندروز دیگه بهشون پیام میدم
فقط میخوام تنها باشم وهمین.
سرسال تحویل از قبلش من گریه ام گرفت و بعدش ولی نمیدونم چی دوتا سه قطره اشک می ریزم خودمو کنترل میکنم و سریع حواس خودمو پرت میکنم گریه نکنم
ولی باید برم خونه مهمون میاد برا عید داداش
و من باید کنار خانواده باشم نمیدونم کی این رسم های مسخره از نظر من تموم میشه من دوست دارم تنهایی سوگواری کنم
همین عیدتون مبارک امیدوارم سال جدیدسر اغاز تحول های بزرگ باشه براتون.