بی حسی!

نمیتونم گریه کنم!

بدنم در فاز دفاعی فرو رفته که برای بابا رفته بود

همیشه خدا همینم غرغرهام برای خودمه و این ماسک قوی باز ضعیف نباشم برای دیگران!

هوا به شدت سرد شده سردی که زمستون هم اینطوری سرد نبود!

بارون های شدید این چندروز تموم شد 

دیروز اجی آومد وسط بارون و کارهارو انجام داد واون مبلغ کمی که تو حسابش داشتم رو هم از حساب کشیده بود بیرون 

و ریخته بود به حسابم

وخرید کرده بودم برام و اومد

برای ناهارش میگو پلو درست کردم که دوست داره 

هرچندشبش هیچ نخوابیده بودم و سرم درد میکرد

آب شدن یخهای فریزر هم نشون میداد وضعیت یخچال فریزر عادی نیست!

و زنگ زدم داداش گفت تعمیرکار میارم خونه سرکار بود 

دیگه اجی اومد ناهارش دادم هردو بی هوش شدیم از خستگی 

بعد اجی میگفت تو چقدغروپف میکنی؟ من به بی صدا خوابیدن معروفم کلا نه حرکتی نه صدا نفسی حتی

و این خروپفها اجی رو نگران کرده بود 

گفتم فکر میکنم بعد کرونااینطوری شدم ریه ام سنگین 

دیگه بیدار که شدیم داداش بچها رو اورد و یکم نشست یخچال اونام خراب شده بود! البته یخچال طبقه بالا مال اتاق بچها

بی اعصاب شدم همش سرپا بودم و بچها سفارش میدادن فلان بیار بخوریم بهمان بیار بخوریم!

و زدم بیرون رفتم پنیر پیتزا ونون باگت بخرم واسه شام که میخواست پیتزا درست کنم با باگت!

بارون شدیدی بود و یخ

ولی من دلم نمی خواست برگردم خونه دلم میخواست که همونجا زیر بارون بمونم

اعصاب مصاحبت با بچها رو دیگه ندارم انگار

تا برگشتم داداش اومد تعمیرکار اورد منم مشغول پیتزاهاشدم

گویا فن فریزر سوخته!

و قرار شد شنبه بیاد خونه که تعویضش کنه

فعلا وسایل فریزری رو ریختم تو کیسه داداش برد گذاشت خونشون ولی یخچال مشکلی نداره 

شام دادم بچها با بی اعصابی کامل!

و زنگ زدم داداش بیاد ببردشون ساعت 9

وبا اجی رفتیم خونه نازی

چون دعوت بودیم 

زنگ زدم لیلا هم بیاد و دیگه تا ساعت 1 نشستیم و حرف زدیم گریه کردن دخترها برا داداش

ولی من دریغ از یک قطره اشک حتی بعد اون جریانات و فشار عصبی من دیگه گریه ام نمیاد

فقط تو خودم می ریزم حتی وقتی با خودمم!

آجی میگه چقد جمعتون خوبه و چقد امن چه خوبه که دوست هایی خوبی داری 

و دوتاشونم اشنا هستن  وامن

الانم اجی بیدار شده صبح میگه 

خیلی بد خوابیده بودی حرف میزنی تو خواب نفست قطع میشه توخواب و....

گفتم اره حتما بخاطر کروناست و فشار عصبی

صبونه اماده کرد و خورد رفت با دوستش بیرون

ومن هنوز تو تخت بودم فقط باهاش حرف میزدم تو خواب وبیداری 

که حس تنهایی نکنه

دیگه رفت من خواستم بخوابم خوابم نبرد 

و میگه جوجه میخوام ولی تو فر

برنج خیس  کردم و مرغ ها رو هم نمک زدم که برم دیگه بذارمشون تو تستر و ساعت دو هم قرار بریم خونه 

امروز چندتا چهلم و سالگرد هست و هفتم  یکی از اقوام دور

تا شب باید چندتا مراسم بریم با داداش و هوایخه واقعا!

باید پالتو بپوشم

 

موجا ... ۰ خوشم اومد :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان