این قضیه برگشتن به زندگی عادی
برای ما خیلی سخته ولی انتظار مردم از ما چیز دیگه ایه!
خوب در مناطقی که بومی و طایفه ای زندگی میشه
تا وقتی غمی غصه ای دردی مشکلی داری همدلی خوبی میگیری
اما وقتی میخوای پاشی و به زندگی عادی برسی مردم نمیذارن! و زشت میدونن
شروع میکنن به حرف زدن تا تو افتاده و شکسته ای دوستت دارن ولی بعدش نه!
من دارم تمام این روزها با زن داداش با فاطیما با خانواده صحبت میکنم
مشکی رو بعد چهلم دربیارن بعدش برن آرایشگاه دخترها
بعدش برن بیرون عید
مگه چیه؟
نباید به زندگی برگردیم؟ بالاخره یکسال بعد ده سال بعد یه روز که امروز نیست و این ادم الان نیستیم
و توی این سن نیستیم
باید به زندگی برگردیم بریم بیرون بریم عروسی
و....
چرا از همین الان نریم؟
واقعا درک نمیکنم این رسم ورسومات دست و پا گیر رو
هم بختیاری ها تا یکسال عزا میگیرن و میشنن هم اینکه بندری ها یکم کمتر البته
و میشنن حرف میزنن وای اینا میخوان برن بیرون
وا یعنی چه؟
اگر کسی بخواد از عزا دربیاد اینا نمیذارن
هرچی داریم تلاش میکنیم حالمون خوب کنیم مردم نمیذارن
مثلا من فاطیما رو فرستادم باشگاه با علی
همه شروع کردن به حرف زدن وای بابای جوونش تازه فوت شده دختره رفته باشگاه رفته دنبال نومزد بازیش
خیلی ناراحت میشم از این حرفها
فاطیما چند روزپیش از باشگاه استوری گذاشته بود
بعد اجیم دیشب زنگ زده هزار حرف بار من کرده تقصیر توهه مردم دارن حرف میزنن
فاطیما خیلی بهم ریخته بود سراسیمه زنگ زد به من
منم پشتت ایستادم گفتم مردم غلط کردن عمه
تازه باید چهلم تموم شد هفته اینده پاشی باشوهرت بری خونشون
مادرتم ببر
ول کن حرف مردمو
ما بشینیم تو خونه داداشم برمیگرده؟
اونم داداش من
یه انسان بزرگ و خیر بود و مذهبی
بیش از 12 بار رفت کربلا
موکب داشت اونجا و اینجا
بیش از 100 یتیم رو خرجشون میداد
ولی همین ادم
دلش شادی میخواست به هر مناسبتی دور همی میخواست و رقص
تو رقص اول همه بود توی دور و مارو هم به زور میبرد میگفت شاد باشید
در لحظه زندگی میکرد متنفر بود یکی فوت شه خانواده اش بعدش زندگی عادی نکنن
برا ختم همه ی فامیل اول همه بود و مراسم میگردوند ولی اولین نفرم بود میگفت مشکی تا چهلم بسه
زنها برن به خودشون برسن بسه این رسمها
زن داداشم گاهی عزا میگرفت برا قوم و خویشی کسی
غذای دستش نمیتونست بخوره میگفت صورتت مو داره بدم میاد
این رسم و رسومات عین اون جوک میمونه که گفتن مرحوم گفته مشکی نپوشید یارو گفت مرحو غلط کرده ما میپوشیم.
حالا اینام کاسه داغتر از آش شدن
داداش بزرگه ریشش رو زده بود هفته پیش لباس شیک و تمیز پوشیده و مشکی تنش نبود دیگه
به فاطیما گفته بود عمو پاشو با شوهرت برو شهرشون اگر روت نمیشه من خودم میبرمت
خوب الان فاطیما رو کی می تونه بهش آرامش بده جز علی؟
البته افکار اجیم و حرفهاش بدتر از غریبه هاست همدلی بلد نیست اصلا
و منم خستم برم وسط میدون واقعا توان ندارم درگیر حاشیه بشم
من فقط میخوام عزاداری کنم یعنی باید فقط عزاداری کنم تنهایی و بدون کمک هیچ کس
و پاشم دوباره زندگی کنم
تاصبح با فاطیما حرف زدیم
هردو گریه کردیم نمیدونم چی میشه واقعا ولی حرف مردم اذیت کنندست توی این شرایط
واقعا چرا مردم نمیذارن یکی به زندگی عادیش برگرده بعد فوت عزیزش؟
یعنی این نشونه بی عاطفگی ماست میخوایم به زندگی عادی برگردیم؟
داداش پیش من عزیزتره و خانوادش یا پیش مردم؟
درکی از ماجرا ندارم