امروز بعد 20 روز اشپزی کردم
از دوروز قبل که شیراز بودم دیگه اشپزی نکردم
و دل و دماغ غذا خوردن یا اشپزی ندارم
تمام این سه چهارروز با خوردن مینی کیکی که دختر دایی درست کرده بودگذشت
اونم نصف شب یکم گشنم میشد در حد یه تیکه کوچیک با چایی زودم سیر میشدم بعدشم حالت تهوع!
امروز اما حالت تهوع نداشتم
و اشتها هم نداشتم برا صبونه نیمرو درست کردم بعدش دیگه حالت سیری و بی اشتهایی داشتم تا یک ساعت پیش
عصر لیلا زنگ زد گفت کجایی؟ گفتم خونه
گفت پس 10 مین دیگه پایین باش
رفتم راه پله نشستم حال انتظار کشیدن هم نداشتم
اومد با کلی تره باری با دکتر
میگم خوب این چه کاریه؟
میگه میدونم تو نه حال خرید داری نه حال اشپزی
پس اومدم یخچالت پر کنم که هر وقت اشتهات برگشت نصف شبی بد موقعی چیزی باشه تو یخچال
خودشم قیافه اش خیلی مریض طوری و رنگ پریده بود
که هنوز اثرات اومیکرون تو بدنش از بین نرفته
و هنوز باهاشه
گفتم بی خیال دیگه خودتو نازی از اینکارها نکنید برا من ناراحت میشم معذب میشم
قرار بود با داداش فردا بریم خرید
حالا فردا قرار بیاد پیشم برم یکم خرید های خونه رو انجام بدم بعدش دیگه حالشو ندارم برم
مثل هفته پیش تاالان خواب ندارم تا صبح بیدارم
دوشبه به لطف اون اقا سینا من میشینم پای یوتیوب بجای نگاه کردن به ارشیو عکس و فیلم های داداش
و اموزشها رو نگاه میکنم
دیگه پاشدم ته چین بادمجون درست کردم
خوب بود و تونستم یه وعده غذای کامل بخورم بعد از 20 روز بی اشتهایی
فکر میکنم داره اشتهام برمیگرده
دیگه نمیتونم گریه کنم و به بی حسی بدی رسیدم
خونه نامرتبه و نیاز به دوسه روز مرتب کردن و تمیز کاری داره ولی در یه حد معقولی با وضعیت الانم سعی میکنم کثیفترش نکنم
از امروز دارم سعی میکنم زبان رو بذارم جلوی چشمم که ازش غافل نشم و سعی کنم ظرف دوسه روز اینده شروعش کنم.