امروز 13 روز از رفتن داداشم گذشته....
هممون درگیر کرونا شدیم
من ریه ام درگیر شد
ولی مجبور بودم سرپا باشم چون حال خواهرم خوب نبود و کنچ عزلت نشسته بود هم بخاطر کرونا که گرفته بود هم روحی..
دیروز اومدم خونه خودم
که کمی در خلوت عزا داری کنم
میلی به غذا ندارم
همه چی سرده همه جا سرده و من به هیچ چیز حسی ندارم
سرمایی که از جسم داداشم گرفتم قبل خاکسپاری تو عمق وجود و قلبم نفوذ کرده
و تمام این مدت که میگفتن تو قوی تری تو محکمتری برای من یه فحش بود
کسی از دلم خبر نداشت که من فقط سردم حسی ندارم به هیچی دیگه
اول فکر کردم پذیرفتم ولی نپذیرفتم
بین خواب و بیداریم
عکساش رو میبینم که مال چندروز پیشه فیلم عقد رو میبینم
انگار هست و نرفته
بعد شیون و زاری بقیه رو میبینم دوست دارم تک تکشون رو بنشونم و عکساش نشون بدم بگم ببینید هست نرفته
حسی به هیچ کس و هیچ چیز ندارم دیگه
حتی نمیتونم با خدا حرف بزنم
ازش شکایتی ندارم اما حرفی هم باهاش ندارم نمیتونه حتی اون ارومم کنه
خونه ام سرده بدنم با هیچی گرم نمیشه
حس گرما نمیاد تو وجودم
سرده همه چی همه ی اون سرمای جسم داداشم تو دهنم تو قلبم تو درون بدنم حس میکنم
و دست میکشم به صورتم انگار مال من نیست یه چیز زمخت سرد بیاد زیر دستام
نمیدونم تاکی این حس ادامه داره
من کی میپذیرم فقط میدونم زندگی نمیکنم.