وضعیت کمی سفید!

داداش امروز خداروشکر خیلی بهتر شد و آب ریه اش تخلیه شده 

و نفس برگشته و امروز دیگه میتونست بشینه بدون نفس نفس زدن حرف بزنه باهام

صبحی فاطیما و علی اومدن پیشم و یکی دوساعتی نشستن

خیلی علی به دلم نشست 

چقدم خونسرد به نظر میاد

و یکم سربه سر هم گذاشتیم فاطیما گفت حق نداری غذا درست کنی ببری هنوزم ناراحتم مامانم بهت بی احترامی کرده انگار

گفتم نه به خودش وزندگیش رحم نداره به من بی احترامی نکرده که

من صبح زود زنگ زدم داداش جواب نداد فکر کنم خواب بود

دیگه زن داداش خودش چندبار تماس گرفت و داداشم همینطور

گفت ناهار نیار کلی کار داری منم اشتها ندارم 

گفتم باشه اصرار نمیکنم

فاطیما اینا رفتن خونه منم نشستم پای کارهام و تموم کردم کارمو

تازه ناهار دم کردم عدس پلو از دیشب برداشته بودم

آجی زنگ زد گفت تو امروز نمیتونی بری باشگاه 

تابری بیای کی میای شام میپزی؟ وقت نمیشه

دیدم راست میگه دیگه قید باشگاه رو زدم و رفتم بیرون گل فاطیمارو مطابق میلش سفارش دادم

گفت فقط گل عروس میخوام ساده ساده 

گل عروس چقد گرون شده شاخه ای ششصد!

یه دسته گل کوچیک عروس شد 700!

من گفتم خودم حساب میکنم 

دیگه فاطیما هم هی تعارف میکرد ناراحت بود توی این وضعیت تو میخوای حساب کنی گفتم برا محمد هم من گل خریدم دوست دارم این کارو

بذار کادو نصف نیمه تابعدا برات یه تیکه طلا بخرم 

یا تیکه از جهازتو

دیگه اینم ختم به خیر شد تو راه برا خودم کانتور خریدم و یه رژ و رنگ مو سه صفر و رنگ دودی روشن

ببنیم چی از آّب دربیاد 

تا رسیدم خونه شش بود تا کتلت ها رو سرخ کردم و ماست موسیر درست کردم و سالاد و چایی و میوه خرد کردم برا داداش ورنگینک درست کردم واسش

شد 7 

دیگه آژانس گرفتم رفتم 

و دیدمش دلم اروم شد خیلی بهتر بود سرپرستارشم همون دیشبی بود صدام زد

گفت دیشب خیلی بی قرار بود دلم نیومد بهت زنگ بزنم خودم ارومش کردم بمونه

خداخیرش بده این اقای پرستارو

امروزم که داداش رفته بود پیشش گفتم تحمل کن تاشب که من میام

دیگه حرف زدیم زنگ زد عمه ها وعمو هارو دعوت کرد برا فردا 

و شرایطش رو شرح داد

بعد دیگه نشستیم به حرف زدن و چایی خوردن 

شکر خدا غذارودوست داشت و نصف بیشتر غذاشو خورد 

خیلی خوشحال شدم 

بعد دختر دایی بهش زنگ زد 

دختر دایی خیلی داداش رو دوست داره دایی و داداش عین برادرن باهم و خیلی صمیمی

و تو تمام مشکلات برای دختر دایی و خواهرش مثل یه عمو واقعی بوده

دختر دایی رو هم برا فرداشب دعوت کردداداش

و بعد دختر دایی بهم زنگ زد داشت عین چی گریه میکرد و سر علی داد میکشید

میگم چته تو 

میگه عمو تو بیمارستان حالش بده من بغضی شدم 

چرا به فکر خودش نیست چرا نمیدونه ماها بهش نیاز داریم 

گفتم حال این یکی دوماه منو که دیدی چقد داغون و مضطربم ببین وسط یه میدون پر از درد و رنج بیماری داداش بزرگترینشه

گفتم نه خرید کردم برا عقد نه هیچی

و حرف زدیم 

گفت حق داشتی 

ولی کار خوبی کردی میانه میدون گرفتی دستت و همه چی داره به خیر وخوشی ختم میشه.

موجا ... ۰ خوشم اومد :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان