دیروز عین یه بابا با خودم دعوا کردم فقط چند جمله کوتاه از آن دعوا ها که فحش و توهینی درش نیست
و تو ولی میدانی حق با اوست!
حس میکردم بی انگیزه شدم نسبت به کارم بخاطر کمبود خروجی که انتظار داشتم
ولی صبح که بیدار شدم دوباره انگیزه داشتم بیشتر از قبل!
و با خودم فکر میکردم اگر میتونم ساعت 6 برم باشگاه برام بهتره منظورم 6 صبح ولی هوا تاریک و کوچه های ما خلوت خلوت
نمیدونم از پسش برمیام و میتونم بدون حس ناامنی کمی برم باشگاه وبرگردم؟
تصمیمم نیمه جدی است در این مورد!
امروز بالاخره مدل ران شدن و کد نویسی ها جواب داد!
و من خوشحال داشتم نامید میشدم
ناهار هم بلغور گندم درست کردم با قلیه میگو ما بهش میگیم للک! در استان بوشهر طرفدار زیاد داره و بسی خوشمزه است این دو ترکیب!
یه ناهار فوری وفوتی 30 دقیقه ای است این غذا!
بعد هم باشگاه
امروز یکی توی باشگاه اومد سمتم و گفت خانوم گفتم بله؟ گفت من ازشما خیلی خوشم میاد
یکی از کسایی هستی که بهم انگیزه میدی گفتم چطور؟ گفت چون خوب ورزش میکنی سرت تو کار خودته و معلوم هدف داری
گفتم لطف دارین خوب
و من میام باشگاه ورزش کنم دیگه محل ورزش
و از اینکه اینجا صحبت کنم خوشم نمیاد!
بدنمون سرد میشه و دیگه کارایی لازم رو نخواهیم داشت!
منظورم رو رسوندم فکر کنم دوست ندارم اونجا همش حرف وحدیث باشه و وقت گیری
بعد مربی اومد پیشم گفت من خسته شدم گفتم چی شدی؟
گفت خیلی شلوغ شده باشگاه و اصلا کارایی نداره دیگه نوبت دستگاه بهتون نمیرسه
گفتم اره کاش یه سانس دیگه برا خانمها اضافه کنید گفت نمیکنه!
از 6 صبح تا 1 شب باشگاه بازه
و نصفشم برا خانما نیست!
گفتم من شایدم رفت صبح ناارحت شد چون خودش صبح نیست
گفتم ولی احساس میکنم به ورزش صبح زود نیاز دارم گفت موردی نداره حالا یکی دوروز برو اگر خوب بود همون صبح برو برنامتم من میدم
برنامه جدیدم شنبه میده و گفت ولی حواسم به دستت نبوده و دوباره اصلاحش میکنم
امروز وسط یه حرکت بودم اومد گفت آفرین. دیگه استپ نیازی نداری باید از نیمکت استفاده کنی
و واقعا اون حرکت با نیمکت همه ی انرژیم رو برد ولی خوب بود
بعد باز اومد گفت میدونی؟ من روت حساب میکنم که تو خونه رعایت غذات رو میکنی ها یکی از امید های منی
راستش برنامه که داد میخوام بفرستم برا علی ببینم اون چی میگه برنامه رو برام اصلاح کنه
هنوز دوماد نیومده من دارم ازش سواستفاده میکنم البته خودش گفت اون روز که حرف میزدیم فهمید میرم باشگاه
گفت تا اخرش برو منم هستم و کمکت میکنم و برنامت بفرست یه نگاهی بهش بندازم
امشبم که زبان دارم حواسم نبود اصلا از بس صبح درگیر بودم داداش که زنگ زد الان یادم اومد:))))))))) خجسته خانمی هستم واسه خودم
دختر دایی رفته ماموریت و برام سوغاتی خریده
به لیلا میگم با بچها فردا عصر و شام بیاین پیش من منم بچهای داداش میگم بیان
دختر دایی تهدید کرد اگر همچین کاری کنی بجون دایی بهت سوغاتی نمیدم دیگه و باهات حرف نمیزنم
میگم وا خوب چرا؟
میگه من دارم پر پر میزنم برا شما دوتا دلتنگم تواین هفته
بعد شما بدون هم میخواین دور هم جمع بشید عنتر حسود:)))))))
خوب من برم که دیره دیگه یکم بخونم