انگیزه!

بیدار شدم گوشیم رو چک کردم دیدم ساعت 11 است!

من که شب خوابم نبرده بود و ساعت 4 خوابیده بودم

گوشیم رو سایلنت کرده بودم اما خاموش نه چون نگران زن عمو بودم

و وقتی دیدم هیچ تماسی ندارم

زنگ زدم به دختر عمو گفت خوبیم و زن عمو مرخص شده و داداشش داره میاد که اینارو ببره

گفتم بیاین خونه استراحت کنید ناهار بعد

گفت نه صبح زود راه افتاده والان نزدیک دیگه برسه

و کلی تشکر کرد از من از داداش

البته خدایی زن داداشم خیلی بیشتر از من تو زحمت بود

چون خونه اش نزدیک بود و هم کف هستن

براشون مهمون داری راحتتر بود

دستش درد نکنه

سخته ادم دوتا بچه داشته باشه کارمندم باشه و مهمون داری هم بکنه

دیگه خیالم از بابت اینا راحت شد و رفتم زیر کتری رو روشن کردم

ویهو بغضی چنگ انداخت به گلوم همونجا نشستم کنار گاز توی آشپزخونه

و خوب فکر کردم این بغض از کجا اومده؟

انگاز این دوسه روز بودن مهمون و زن عمو

انگیزه من بود برای فرار از اون سوالها و بغضها!

برای فرار از هزار فکر که الان همشون باهم لشکر کشی کردن به ذهنت

اومدم نشستم به نوشتن و نوشتن و نوشتن با خودم حرف زدن با خدا حرف زدن

وقتی گریه هاتم تموم شد پاشدم پنکیک جو و سیب و دارچین درست کردم

و آروم و بی صدا و بی فکر شروع کردم به خوردن صبحانه

امروز دوهمین هفته ای که صبحانه قهوه نمیخورم

دومین هفته ای که مصرف قهوه ام یک 14 ام شده

یعنی روزی یه دونه قهوه هم نخوردم گاهی

چاییم دم شده بود و شروع کردم به بغل کردن لیوان چاییم

توی این فصل گرفتن لیوان چایی بین دستام بهم آرامش میده گرماش رو دوست دارم

گاهی دلم میخواد بدونم مرحوم چه می کنه؟

ولی به خودم نهیب میزنم دونستنش چه کمکی بهت میکنه؟

ولی وقتی ده سال از همه چی یک نفر بااطلاع بودی الان حس کنجکاوی داری فقط

همینطوری که لیوان دوم چایی رو میریزم

به صدای بچه های تازه به دنیا اومده تو بیمارستان که این دوسه شب شنیدم فکر میکنم

دلم میخواست منم مادر باشم؟/

راستش نه

فقط همون لحظه یاد رویاهام با مرحوم میفتادم که من بچه دوست ندارم ولی یه دونه بچه میاریم حتما و اون عاشق بچه بود و میگفت شش تا هم کمه

این روزها به طرز عجیبی زیباتر شدم

یه سایه طوسی میکشم یکم رژ گونه وقتی خودمو تو آینه نگاه میکنم زنی 37 ساله رو میبینم که چقدر زیباست هنوز چقدر جذابه چقد اون چشمهای درشت قهوه ایش

پر ازنوره نمیدونم

یاد حرف مرحوم میفتم میگفت چشات زاغه چشای تو قهوه ای تیره یا مشکی نیست زاغه

و من همیشه میگفتم نه من چشام خیلی تیره است زاغ کجا بود و میگفت نه تو که نمیبینی خودتو

به آدمهای اطرافم فکر میکنم به نازی به لیلا که این روزها بهم میگن موجا توچقد خوشگل شدی پوستت می درخشه

سیاه ات بهت میاد

لاکت قشنگه

به داداش فکر میکنم که دیشب جلو همکاراش معذب شد من رفتم آزمایشگاه

و همیشه شبکاری دونفره ان و دیشب همه اقایون اونجا بودن و نرفته بودن خونه

وظرفهای غذارو خودش آورد و نگفت تو بیا ببر!

و دختر عمو گفت چقد خوب شدی چقد پوستت خوب شده

و من داشتم به این تعاریف از خودم فکر میکردم

یاد چشمام افتادم همیشه همه میگفتن چقدر چشات قشنگه ولی کسی نمیدونست چقد گریه کردن چقدر درد کشیدن توی زندگی

به این فکر میکردم منی که درونم همیشه ضعف داشت نسبت به از دست دادن آدمها

چند روزه که ژیلا رو از دست داده دوستی 5 ساله رو به ف*ک و فنا داده

ولی نه دلتنگشی نه برات اهمیت داره و یه جوری فراموشش کردی که انگار نبوده

وقتیم گفت چرا با دوست پسرم قبل من تماس نگرفتی شستمش!

چون اگر رفیق منی باید منو بشناسی که من کی ام و چی ام! و توزندگیم یه بارم نبوده نفر سوم رابطه بوده باشم

یا دو بهم زنی کرده باشم

چه رابطه ای که مرد و زن است

چه رابطه ای که دوستی دونفره دخترونه است

میترسم از فصل کردن آدمها

و از اینکه کسی که به دیگری خیانت کنه به منم میکنه عین روزبرام روشن!

جتی هیچ وقت دنبال این نبودم مرحوم به من تعهد داره یانه؟ حتی یه بارم تستش نکردم فکر میکنم عین خودم بود

اونم گیر نمیداد گوشیم چک نمیکرد رابطه من و اقای ی براش سخت نبود حداقل ظاهرا براش سخت نبود

تعریف مردهای دور برم رو می شنید ندیدم سراین حسادتش بروز بده!

فکر کنم موجای کوچک درونم قوی شده ترسی از دست دادن نداره

هرکی میخواد بره رو تا دم در بدرقه میکنه

و هرکسی رو فکر میکنه خودش باید بذاره کنار رو راحت میذاره کنار.

دوباره از این فکرها پناه میارم به رختخوابم سردمه

و دلم فیلم و چایی میخواد

ناهار هم دارم نه تنها برای امروز بلکه برای دوسه روز آینده هم غذا دارم

فیلم ببینم بعد این همه روز فیلم ندیدن.

 

موجا ... ۱ خوشم اومد :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان