کارم شده چک کردن دمای هوا ببینم کی خیلی سرد میشه بخاری رو روشن کنم
هنوزم رو همون شمعک داره میسوزه عین خودم
داداش زنگ زد گفت عصری با بچها میایم دیدنت
میدونه تا 5 بیشتر نمیتونه بمونه چون میرم باشگاه
دیشب تا دونیم خوابم نبرد نشستم به نوشتن و خوندن نه چیز خاصی دوباره عادت نوجونیم رو دست گرفتم مینویسم
برای خودم
با خودم حرف میزنم حرف میزنم تحلیل میکنم همین
خونه رو حس تمیزی بهش ندارم جارو هم خبری نشد ازش!
داداش هم ماشین خرابه و برده تعمیر و من خودم باید برم دنبال جارو ببینم چی به چیه!
غذام کم شده خیلی زیاد نون دوست ندارم انگار
خوبی من اینه جو گیرم ورزش میکنم همزمان باهاش رژیمم اتوماتیک رعایت میکنم و پرخوریم کلا از بین میره
مگر در مواقع پریودی
از باشگاه برمیگردم 3 ماست یونانی دوقاشق گرانولا میخورم
بعدش برا حبوبات ابپز و تخم مرغ وبه همراه یکم سبزیجات
میلم به چایی در شب کم شده از فلاکس نیمه پر صبح که شسته میشه اینو میفهمم
البته چون دوسه ساعت خونه نیستم و بعدم که برمیگردم درگیر شام و دوش هستم وقت نمیکنم چایی بخورم
از دخترها خبری نیست غمیگنن
منم دیگه از دیشب سراغی نگرفتم چون نیاز داشتم دور باشم ازغم!
باید سر خودمو شلوغ کنم دوباره
هیچی بهتر از این نیست نیازمه!
من از خلوتی بی زارم. منتظر شدن خیلی بده خیلی
میخوام با کار سرم بسیار شلوغ باشه
امروز برای قدم های اولیه در یک کار خوب بودم
امروز به استاد پیام دادم من هیچی نخوندم اصلا هم خوندنم نمیاد چه کنم؟
میگه بخاطر رنجی که از مرگ اون کودک نصیبت شده طبیعی
چرا میخوای عجله کنی کمی ناراحت باش یه خودت یه ددلاین بده
درس نخون هیچ کاریم نکن
ولی بعدش پاشو و خاکهاتو بتکون و کارتو انجام بده
الانم نمیخواد زبان بخونی طبیعی ذهنت قفل کرده
صبح دختر دایی دوتا پارت 20 دقیقه زنگ زد حرف زدیم باهم تحلیل کردیم مرگ اون بچه رو
دختر دایی داغون شده کلیه اعتقاداتشو از دست داده
ویس استاد رو اجازه گرفتم براش فرستادم میگه من عاشق استادت شدم لطفا منوباهاش لینک کن!استاد برام شرح داده بود
که دنیا همه سختی و درد همه زندگی یه درد بزرگ ما که نمیخواستیم بیایم اوردنمون
حالا که هستیم به یکم غفلت نیاز داریم که شاد باشیم و درد نکشیم همین
مرگ کودک چیزیه که خداباورها رو خیلی درگیر ودودل میکنه و طبیعی
وجالبه کل فامیل لیلا اینا دقیقا یه شکاف عمیق اعتقادی بینشون افتاده از وقتی اون کودک مرد دعا کردن و نشد
و اون کودک دردناک مرد کلی درد کشید و کلی توضیح دیگه که قلب منو اروم کرد
فردا هم کلاسو تعطیل کرد گفت استراحت کن
بعدش داداش زنگ زد ساعت 2 که از سرکار برگشت بچها رو آورد
اومدن باهم کاردستی درست کردیم اولین باری بود که هرچند خونه رو به گند کشیدن اما اذیتم نکردن باهم کاردستی درست کردیم
چهارفصل رو
و پارمیس گفت اولین باری ماتورو اذیت نکردیم!
گفتم دقیقا دارم بهش فکر میکنم که شما دوتا امروز اذیت نکردین پس سری های بعدی هم کار دستی میکنیم!
مثلا یه غذایی درست کنیم و....
بعد باهم پفیلا درست کردیم من سبد میذارم روی قابلمه همیشه یه سبد توری
ایناها واکنش ذرت ها رو میدیدن ایقدی هم هیجان زده شدن هم خندیدن که منو بردن به کودکی
که هرچیزی برام جالب بود
بعد اون پدرسوخته عوضی پارسینا دیروز تو مدرسه کلمه اوسکل رو یاد گرفته!
و بد بوی ها رو دوست داره میگه فلانی پسر خیلی خوبیه و اوسکله!
یا خدا اینا کی این چیزها رو یاد گرفتن
کلی هم ترسیده بود که من به باباش بگم
بعد گوشیمو ازم گرفته رفته پلی استور نوشته بازی ماشین!
ایقدی من گردنشو نیشگون گرفتم و زدمش از رو هیجان پدرسوخته اخه کی نوشتن یاد گرفتی تو
کلی برام هیجان داره این شیطنت های پسرونه اش
میگم لابد دوروز دیگه میخوای با گوشی من به دوست دخترت پیام بدی میخنده و چال لپش گاز گرفتم
بعد میگه تو پسر دوست داری یا دخترمیگم من بچهای مودب رو دوست دارم
کاری هم به شیطنتشون ندارم فقط بچه با ادب باشه اجازه بگیره احترام بزرگترشم بذاره همین
خلاصه اینطوری گذشت روزمون
ساعت 5 زنگ زدم داداش بیاد کلیدو بگیره بمونه پیش بچها من برم که داداش فقط چایی خورد و کوکی نموند کلید ولی بهش دادم
که پیشش باشه برا موارد اورژانسی یا من نباشم امتحان داشته باشه چندبار کلید دادم باز برگردونده میگه خونه حریم خصوصیته
کلید پیش خودت باشه
دیگه من با بچها زدم بیرون تا رفتن از کوچه رد شدن همچنان بای بای میکردن و خداحافظی
بعد فردا قرار زن عمو رو عمل کنن انگار زنگ زدم
گفتم بیاد پیش من
حالا ببینم بیان یا نه
رفتم باشگاه بسی تمرین کردم و از شنبه هم چون بدنم آمادگی داشت مربی برام برنامه جدید و تخصصی رو اماده میکنه و نیازی نیست دوهفته مبتدی کار کنم
الانم سالن تمیز کردم و جارو دستی وتی
مونده اتاق خواب و آشپزخونه
باید دوش بگیرم
لباسها رو هم شستم باید برم پهن کنم رو بند
میمونه مرتب کردن اشپزخونه که ببینم وقت میشه براامشب