من متوجه شدم یه اضطراب پنهان دارم یعنی تازگی درگیرش شدم
یه چیزی که منو بی حوصله میکنه و باعث میشه نتونم کاری کنم
بعد به خودمم حق نمیدم که گاهی کاری نکنم!!!!
تقریبا شرایطم خوبه منظورم از نظر کاری اگر اتفاق خاصی نیفته و همه چی خوب پیش بره
اما اون چیزی که اذیتم میکنه شرایط روحی خودمه
دو تا اضطراب دارم یکی اینکه این روزها وقتی هرکسی در مورد مجرد موندن من و نگرانیش از تنهایی من در دوران پیری
به شدت منو خشمگین میکنه!
و دومین اضطراب من اینه خود من نتونم دیگه با کسی مچ بشم و به همین تنهاییم خو کنم
اونقدری که من سختگیر شدم
بخاطر کرونا هم نمیشه رفت سفر حال و هوایی عوض کرد
این اضطراب تخلیه نشده مونده
و من خیلی دارم سعی میکنم دل به دل خودم بدم
انتظار داشتم شش ماه بعد از کات کردن با مرحوم به زندگی برگردم خیلی زودتر به روال عادی زندگی برگشتم به نظر خودم
و سررشته امور رو دست گرفتم
اما الان فکر میکنم برگشتن به یک رابطه عاطفی رو از خودم خیلی دور میبینم
آسیب هایی که دیدم خیلی جدیه و روح من زخمی شده و به هیچ کس اعتمادی نداره
این بدبینی خودمم آزار میده!
اینکه الف که حرف میزنه پیام میده من کهیر میزنم
رویا می بافه من عصبی میشم
نمیتونم کسی رو دوست داشته باشم
این نتونستن آزار دهنده است.
و میدونم ریشه اش از همون خشمی میاد که تراپیستم میگه
امروز که نشستم نقاشی کشیدم با دست چپم میخواستم خشمم رو بکشم
مرحوم کشید تو بین شعله هایی از آتش و روش نوشت ازت متنفرم و امیدوارم همیشه بسوزی در یک آتش دائمی.
نمیدونم برای این خشم چه کنم؟کاش مریض نشده بودم هروقت مریض میشم این اضطراب زورش بیشتر به من میرسه.