کتاب چه کسی پنیر من را برداشت ؟
تموم شد و من عمیقا به فکر فرو برد جوری که میخوام یکبار دیگه با یه مترجم دیگه هم بخونمش
راستش من با همه شخصیتهای داستان همزاد پنداری کردم و جای تک تکشون بودم توی زندگیم!
و الان فکر میکنم که کاش این داستان رو زودتر میخوندم!
مرسی از بهی جان بابت معرفیش.
کتابی که دیشب شروع کردم تولستوی و مبل بنفش هست که
حدود 35 صفحه اش رو دیشب قبل خواب خوندم و جذبم کرد که ادامه بدم
و داستان در مورد نویسنده ای هست که روزی یک کتاب میخونه! این کتاب رو دکتر شکوری معرفی کرده بود.
دیشب الف زنگ زد و خلاصه حرف زدیم ولی نگران بود که دوسه ماه اول که حقوق بالا نیست
و قانون کار هست من به سختی بیفتم
که براش موضوع رو باز کردم
اولا دریافتی اینجا خیلی خوب شده
براش اسکرین شات از دریافتی هام فرستادم
که شبه ای ایجاد نشه وفکر نکنه من بلف زدم یا طمع کردم!
آدمیه دیگه ممکنه هر فکری پیش خودش بکنه
بعد گفت نیازی نبود بفرستی من میدونم تو همیشه صداقت اصل کارته
و مرسی که روشن میکنی همه چی رو.
ولی هنوز درمورد مبلغ و... صحبتی نکردیم.
اما میخوام صحبت کنم و دوست ندارم رفقاتمون سر کار خراب بشه
و خودمم فکر میکنم وارد تیمش بشم مسیر رو به روم هموار تر میشه.
ولی چندماه سخت از نظر مالی در پیش خواهد بود تا به ثبات برسیم.
الف قصد نداره دیگه شهرستان بمونه برا همین به نام مامان داره کارو میگیره
میگه که سال آینده راحتتر بتونم برم تهران
راستش دارم فکر میکنم برا منم بهتر اینطوری
یعنی یه ایده هایی توی کار دارم که دوستم دارم وارد تیم توسعه شرکت بشم
و البته باید بذاریم الف وارد تیمشون بشه دیروز بهش پیشنهاد دادم
میگه تو دقیقا حرف مدیر رو میزنی خوب احساس میکنم خودباوری نداره سر یه چیزهایی
و من خودم فکر میکنم شخصیتمون نزدیک به هم سراین مورد
وقتی وارد تیم توسعه میشی اکثرا باید ماموریت باشی و اینورو اونور
و کلا نیازی هم نیست کارمند باشی مداوم چیزی که الف رو خسته میکنه!
همین کارمندی و دستور ناپذیر بودنش هست!
من خودم اینطوری بیشتر دوست دارم و ایده پردازی برام جالبتره حداقل
حالا ببینیم خدا چی میخواد.