امروز رو تصمیم گرفتم بالاخره برم شیشه بری
و طبقه یخچال و شیشه برای میز ناهار خوری بگیرم .
محافظ های طبقه قبلی رو که شکسته بود رو نگه داشته بودم
پاشدم یه شومیز راحت پوشیدم و زدم بیرون.
نزدیک محل کار قبلیمه این شیشه بری و قبل عید رفته بودم پیشش
دیگه رفتم و محافظها و اندازه ها رو دادم بهش و خیلی تمیز و شیک درش آورد.
بعد دیدم کارش خوبه و قیمتشم مناسب سفارش شیشه میزمم بهش دادم.
گفتم شما برا من برشش بزن اینم نگه دار پیش خودت تا من برم این چاپخونه نزدیکتون.
و رفتم از اونجا چاپخونه سفارش چندتا پرینت داده بودم
آماده بود گرفتم وبرگشتم اصلا هم دوست نداشتم مغازه های اونجا منو ببینن و بشناسن!
دیگه سریع برگشتم به اون مغازه شیشه بری البته بین راه هم یکم خرید دیگه داشتم انجام دادم
و زنگ زده بودم آژانس بیاد دنبالم
خدایی خیلی تمیز برش زده بود و لبه گیری کرده بود کلی تو دلم دعا کردم که
این صدوخوردی نوش جونت و حلالت باشه!
از دم در محل کار قبلیم رد شدیم با ماشین اصلا حس خاصی نداشتم
یادمه اوایل پر از نفرت بودم، الان عادیم و خیلی عادی حتی میشه گفت فراموش کردم
و بعد رفتن من اونقدری ماجراها داشتن این سه نفر
که نگم! و جالبه خدا به گوش بنده اش میرسونه
که فلانی من حواسم بهت هستا!
اول که اون پسره بعد دوماه اخراجش شد
بعدشم که همین ماه پیش دختره هم نمیدونم اخراج شد یا خودش استعفا داد!
که بعید خودش استعفا داده باشه! چون یکی از همکارها مرکزی که زنگ زد اینو گفت بهم
گفتش که از گروه لفت داد بدون هیچ خداحافظی!
درصورتی که منی که ایقدی اذیتم کردن هم تو گروه همکارها خداحافظی کردم و
تشکر ازمدیران بالادستی و... بعد رفتم از گروه
تازه این دختره هم که مدیرا قوم و خویشش بودن!
عجیبه ولی خوب هرچی بود گذشت و اون شرکت بعد من
چه سرنوشتی داشت و تریون تنها شد!
البته فکر کنم دفتر بسته میشه احتمالا!
اومدم خونه آقای راننده هم لطف کردن شیشه ها رو اوردن بالا گذاشتن
و منم بعد ضدعفونی دستهام و شیشه، یخچال رو خاموش کردم
و طبقاتش رو شستم و همه چی رو مرتب چیدم
من خیلی رو یخچال حساسم که تمیز و مرتب باشه
برا همینم تمیز و مرتب بود و ده دقیقه هم وقتمو نگرفت.
در حین تمیز کردن یخچال دیدم ااا خدایا ببین چی شده؟
من همیشه مغز تخمه میخرم برای روی نون ها و شیرینی و گرانولا
بعد چندتا مغز تخمه افتاده بوده تو شیار آبراه یخچال، و جوونه زدن:))
خیلی برام جالب بود درش اوردم که بکارم توی گلدون:))
خیلی حس خوبی بهم داد.
شیشه میزم درست همون اندازه بود که خودم گفته بودم دستش درد نکنه.
خداروشکر داداش حالش خیلی خوب بود زنگ زد گفت فردا دارم میرم دانشگاه برا یه سری کارها
ان شالله سفرش بی خطر باشه!