یه سری مطلب هست که من تو کلاسهایی که از TA گذروندم و بهم کمک کرده رو به صورت خلاصه میتونم بگم
یکی اینکه نشخوارهای ذهنی خودمون رو بشناسیم چه فکری چه تصمیمی یه گفتگویی با خودمون داریم؟ وقتی یکی از افکار به صورت مداوم در ذهنمون تکرار میشه ببخشید این مثال روز میزنم ولی خوب دقیقا از روی همین بهش چنین اسمی دادن!! ( نشخوار کردن همون غذا خوردن برخی پستانداران هست مثل گاو و گوسنفد که غذایی که خوردن رو دوباره برمیگردونن و میجون.)
بعضی افکار برای ما دقیقا همینه بارها وبارها از توی انبار ذهنمون درش میارم و بهش فکر میکنم باز به همون صورت قبل و هی تکرار و تکرار اکثر این تکرارها پیامدهاش منفی، و به خودمون میگیم خوب نیستیم دوست داشتنی نیستیم باارزش نیستیم تنها میمونیم همیشه همه مارو ترک میکنن همیشه بدهکار میمونم و...
ویا ته اکثر این افکار به این منجر میشه که ما قربانی هستیم! بله ما قربانی به دنیا میایم مثل اینکه پدر ومادر و کشور و... ما تعیین نمیکنیم ولی خوب در ادامه تولد و رشدمون اینکه بخوایم چطور آدمی باشیم و وقت مرگ کجاییم و چطور پیش خواهیم رفت تا حدودی به خلاقیت ما ربط داره.
حتما در خصوص مثلث تد و کارپمن از آرشیو برنامه اردیبهشت دکتر بابایی زاد کمک بگیرید.
چون من تخصص روانشناسی ندارم فقط میتونم بهتون کلید واژه بدم که مشکلتون رو که فهمیدید بتونید مراجعه کنید به متخصصش.
دومین چیزی که بهم کمک کرد در خصوص همین نشخوارهای ذهنی، اینکه هر فکری میاد توی ذهنم بدونم نو و دسته اول یاقدیمی و دسته دوم؟؟ وقتی من آگاه میشم به اون فکری که توی ذهنمه اگر جز نشخوارها باشه قاعدتا میشه دسته دوم!!
حالا دو راه داریم،برای حل نشخوار ها باید یک روز یه تایمی رو تعیین کنیم ودرباره اون نشخوار تصمیم بگیریم برای خودتون یک جدول بکشید مثلا من در مورد مرحوم یک جدول کشیدم، دلایل من از رابطم بااون چی بود؟
وِِیژگی های خوبش ویژگی های بدش ؟؟ بعد به دلیل منطقی از ارتباطمون رسیدم وتهش دیدم اصلا به صلاحم نبوده واقعا!
حالا هروقت اون نشخوار درباره ایشون میاد توی ذهنم به خودم میگم ما دربارش تصمیم گرفتیم پس سریع یه فکر جایگزینش میکنم حواس خودمو پرت میکنم با نقاشی با آشپزی با پیاده روی با فیلم با زبان و...
گاهی در طول روز هم به خودم فرصت غمگین بودن میدم ضعفمو میپذیرم نیاز خودمو میدونم و به خودم احترام میذارم اصلا اون تایم رو قبول میکنم که ناتوانم و نمیتونم کاری کنم و از عهده اش بر نمیام!
گریه هام که تموم شد پا میشم یه کار دیگه میکنم موقعیتمو عوض میکنم.
اون چیزی که باعث میشه ما حالمون بدتر بشه فاجعه سازی هست!باعث میشه بزرگنمایی کنیم اتفاقات پیرامون رو، میگن فکر احساس رو میسازه و احساس رفتارو، باید این چرخه رو درست بچینیم که حالمون بهتر بشه! یه فرمول اینه عبارتهای باید دار تو دسته خطاهای شناختیمون قرار میگیره خطای شناختی باعث فاجعه سازی و کج فهمی و عدم درک واقعیت میشه!
ته ته همه اینها هم بهتون میتونم میگم درباره ذهن آگاهی بخونید چون ذهن آگاهی باعث میشه در حال زندگی کنیم به افکارمون و احساسمون اگاهی پیدا کنیم و نگران آینده نباشیم و غم گذشته رو هم نخوریم و مسلط شدن بهش قطعا طول میکشه وتوی این مسیر باید خیلی بااراده باشیم.
الان من پذیرفتم نیاز به استراحت دارم که ضعیفم و خودمو در معرض چالش جدید با فرد جدید قرار ندم، ضعیفم و نمیخوام توی کارم پیشرفت کنم حداقل تا چند ماه آینده
ضعیفم و نمیخوام سخت بگیرم به خودم،
قبول کردم این کودک پاش شکسته نمیخوام هولش بدم که بدوه و بگم تو میتونی بدو و...
این عبارات واقعا فقط باعث میشه ما رنجورتر بشیم.
ته ته این ماجرا حواسمون باشه اگر رنجی ودردی داریم فکر نکنیم ضعیف بودن بی توان بودن یک نقصه، گفتگوی ذهنی بدی با خودمون نداشته باشیم که تو باید بتونی تو میتونی و... اگر نتونستیم احساس شرم هم بهمون اضافه بشه. حداقل شش ماه زمان میبره که آدمی بعد از سوگ، خودشو پیدا کنه به درک درستی از زندگیش برسه
خوب من پاشم برم پیاده روی:)
-----------
من سعی کردم خیلی خلاصه چند جلسه مفید از کلاسم رو بگم، خوب خیلی طول میکشه آدم به خودش مسلط بشه
اما یه نکته در مورد ذهن آگاهی و درک زمان حال، بوییدن هست، هرچیزی رو قبل خوردن سعی کنید بو بکشید، لقمه هاتون رو آروم تر بخورید سعی کنید مزه ها رو حس کنید، اگر دوش میگیرید به صدای آب گوش کنید، من خودم برام پیش اومده نیم ساعت دوش گرفتم به صورت اتوماتیک خودمو شستم شامپو مالیدم و... اما فقط آخرش که حوله رو کردم تنم فهمیدم ااا دوش گرفتم یعنی؟ چون غرق در آینده یعنی خیال یا گذشته یعنی حسرت بودم!
اینکه دوش میگیری به صدای آب گوش کنی، شامپوت رو بو بکشی و سعی کن ازش لذت ببری.
اینا کارهای خیلی کوچیکی کم کم عادت میکنه ذهنت که به لحظه اکنون آگاه بشه وملاک زندگی و چینش افکارش رو حال قرار بده.
اگر از کسی ناراحتید که نیست فوت شده یا نه هست اما با روش بدی جدا شدید که امکان ارتباط وجود نداره براش نامه بنویسید و اون نامه رو بعدش بسوزونید.
و حواسمون باشه خودشیفته بودن و مقصر جلوه دادن دیگران خیلی خطرناک تر از مهرطلبی و احساس بی ارزشی، خوددوستی به معنای خود شیفتگی نیست واقعا.
و اینکه توهم آگاهی هم بهمون دست نده، من خودم میبینم گاهی درگیر این توهم میشم و میبینم خیلی از اطرافیانم هم دچار همین مساله هستن، میگن آگاهیم قشنگ حرف میزنن وقتی مشکلت رو مطرح میکنی درست تحلیلت میکنن ولی وقتی خودشون در کوچیکترین موقعیت تنش زای خانوادگی و اجتماعی قرار میگیرند فاز قربانی میگیرند یا نه فاز کودک و تصمیماتشون کلا بر اساس کودک درونشون هست تا بالغ.
توهم آگاهی از خود نادانی سمی تره واقعا.