میگرن + شوک+ غیبت
بعد نمیدونم چندین ماه میگرنم عود کرده
بدیش این بود کل دیشبم با خودم اینو حمل کردم چون تو جمع دوستای میم بودیم
و من با یه لبخند ظاهری و ابکی نشسته بودم دم نمیزدم از دردم
از دیروز بعد از ظهر شروع شد و من همه جارو تاریک کردم
اما دارو مصرف نکردم
به میم قول داده بودم که با دوستاش میریم بیرون
قرار بود بریم ویلا یه شهر نزدیک اجاره کرده بودن که تا نیمه های شب اونجا باشیم
البته شهرش خیلی نزدیکه
اما باغ اینا زیاد داره
وقتی میم دید حالم اوکی نیست گفت اگر خوب نشدی اطلاع بده
که به بچها بگم نمیای
نزدیک های 10 بودگفتم حاضرم و میام
منکه نپرسیدم کیا هستن
چون فقط میخواستم خونه نباشم و درد بکشم
میم گفت پدارم هست و اون دختره هم میادش
گفتم مهم نیست برام که میاد چون قرار تو جمع باشیم
و قرار نیست خیلی برخوردی داشته باشیم بعدم اون از من خوشش نمیاد
به من چه:)))))))
هی به خودم میگفتم خوب شد یه لباس شیک انتخاب کردم
من شومیز کوتاه حریر صورتی باربی با دامن شلواری سفید انتخاب کردم
با صندل وشال کرم
گفتم خوب دیگه اینطوری راحتم لباسمم برای اینکه تا صبح بمونیم هم حتی خوبه و راحته
فضای باغ و حال هوای اون باغ حالم بهتر کرد ولی دردهای سینوسی میومد و میرفت
اولش که رسیدیم یه سوسک دیدیم ویه عقرب و یه مارمولک منکه پام نذاشتم تو ویلا
البته هوا هم خوب بود رو تخت ها نشستیم بیرون با پنکه
اما ساعت نزدیکهای دو
تصور کنید تو یه باغ هستید که کوچه باغش هیچ چراغی نداره!
خارج شهر
حتی باغه هم خارج اون شهر بود که طبیعی معمولا ویلاها خارج شهرها هستن دیگه
باغهای اطراف هم همش پارتی و تولد اینا بود و اون تایم دیگه همه رفتن و صدا نمیومد جز صدای ما
منکه اهل اب انگور و اینا نیستم کلا دوست ندارم
میم برام دلستر تلخ خریده بود
من مشغول باغ و درخت ها چیدن انجیربودم
و شامم دیر خوردیم یعنی ساعت دو بساط جوجه و کباب برپا کردن اقایون
سری اول جوجه ها رو اوردن رو سفره یکی دو لقمه خوردیم که
که با اومدن دوتا مزاحم مست مهمونی خراب شد
برادرهای صاحب ویلا مست و پاتیل اومدن دم در
اصلا نگم من تو عمرم ادم مست اون مدلی ندیدم کلا ادم مست ندیدم زیاد:))))))
جز تو فیلم ها
یجوری در میزدن و...
بعدم اومدن داخل میم کلا ادم بسیار مودبی
یعنی در بدترین شرایط با بدترین ادم هم دعوا مرافه نمیکنه
سعی کرد مودبانه یه جوری ارومشون کنه که جلو خانمها تحقیر نشن
اونام طفلکی ها یه حال بدی بودن همش معذرت خواهی میکردن
دست خودشون که نبود
ولی واقعا حالشون خراب بود
دیگه میم بردش تو ساختمون ماهم که همه رو تخت ها تو باغ بودیم
یکیشون هم وقتی دید اصلا باغ دادن اجاره و....
کلا نیومد دیگه وتو ماشین موند
یکی از خانما بشدت ترسیده بود همش میگفت بریم
خلاصه اینطوری شد شام نخورده زدیم بیرون
ماشین ما اولین ماشین بود و بقیه ماشینها پشت سرما پارک شده بودن تو ویلا
چون کلید دست ما بود کلا ما زودتر بچها رسیدیم
پس اخرین نفر می شدیم همه ماشینهاشون خارج کردن رفتن لب جاده
من و میم مونده بودیم وکوچه باغ تاریک
که اقا مگه ول میکرد ماشین اوردیم بیرون
هی معذرت خواهی میکرد از من
میم پیاده شد که ببرش داخل بردش تو خونه
رفت اون یکی که حالش تو ماشین زاره رو هم ببره داخل
که اون اقاهه اولی اومد یهو در ماشین باز کرد بشینه جای میم
من خارج شدم از ماشین
نگم چقدر ترسیدم
هرچیم کلاچ میگرفت نمیتونست بد کلاچ میگرفت ماشین به اون سنگینی هی میپرید
میم هم وسط کوچه تو تاریکی بود نمیدید چه اتفاقی داره میفته
منم اصلا صدام در نمیومد که داد بزنم:(((((
بالاخره بعد نمیدونم چند دقیقه میم اومد محترمانه از ماشین پیاده اش کرد
و اصلا رنگ به رو نداشت
دید من در چه شرایطی قرار گرفتم
خلاصه نگم دیگه ما اومدیم شهر ساعت 3 بودبچها یکم خوراکی وبستنی اینا گرفته بودن
اومدیم همگی خونه میم
وقتی بچها ماجرا رو شنیدن شوک بودن میگفتن فکر میکردیم در چنین شرایطی تو کلا خشکت بزنه
ولی خیلی کار علاقانه ای کردی که تو ماشین نموندی
و خلاصه نگم چه اضطرابی به من وارد شد
بچه ها ساعت 5 رفتن منم نابود بودم فقط یه قرص خوردم و خوابیدم
دوسه ساعتی اما مجدد با سردرد بیدار شدم همچنان هم ادامه داره
ناهار هم نتونستم بخورم صبحانه هم همینطور فقط بخاطر میم ناراحت نشه یه لقمه به زور خوردم در هر وعده
دیشب میگفتم بچها یه خاطره شد بی خیال این ماجرا واقعا هیچ کدوم فکر نمیکردیم اینطوری بشه
اینم از مهمونی ما:))))
دختره هم کلا 5 مین فقط داشت با میم دست میداد و سلام و احوال میکرد
به من که رسید نوک انگشتش داد:)))))))))
به میم میگم خوبه من با هیچ کدوم از دوستات دست نمیدم و اوکی نیستم با ارتباط فیزیکی
وگرنه شر بپا میشد:)))))
پدرامم هی سر قضیه دیشب از من تعریف میکرد
دختره بنده خدا هم عصبی اما با سر تایید میکرد:))
----
اینو دیروز نوشتم تا حدودی فکر کردم پست شده!
امروز بهترم خداروشکر من تا موقع خواب حالت تهوع و سرگیجه و سردرد داشتم
دیشبم قرار بود اخر شب بریم بیرون با دوستای میم که هردو بی حال بودیم منم که مریض کنسل کردیم
میدونم که دوباره اوضاع برمیگرده و این دوسه روزه فقط در حد ریکاوری بود
واقعیات و دلایل جوری که نمیشه مثبت اندیش بود
مثبت اندیشی و امیدواهی هم بدرد نمیخوره در چنین شرایطی
من یه جورایی فلج شدم
یعنی نمیتونم ری اکشن خاصی نشون بدم
چه اتفاقات جالبی