دیدار و آرامش...

این هفته رو سعی کردم که تعطیلیم رو برم پیش مامان

دیروز که از باشگاه برگشتم 

سریع رفتم اداره پست یه سری مدرک باید پست میکردم برای بانکم تو شهر پدری

بعد هم دوش گرفتم غذا هم از شب قبل داشتم چون با میم رفته بودیم کالزونه خورون

من کم اشتها بودم غذام موند

سسها هم وارونه شد رو دامن جین روشن و شومیز سفید قشنگم:))))

میم میگه تو همه لباسهات روشن لباس تیره نداری

اینو راست میگه من بعد داداش لباسهای تیره ندارم دیگه 

بااینکه تاقبل اون مشکی رنگ مورد علاقم بود و همه لباسهام تقریبا تیره

اما از بعد اون دیگه کلا لباسهام اکثرا سفید و کرم و رنگ های پاستیلی هست

قرار بود این هفته جمعه یه سفر یه روزه با میم بریم آبادان یه نیمچه ماموریتی هم بود واسه میم

که کنسل شد ماموریت و حالا ما موندیم و ذوق سفرمون که کمی کور شد

البته فاطیما میگه پاشین با میم بیان اینجا ولی چون مسیر طولانی نمیدونم می ارزه دورروزه بریم وبرگردیم؟

خلاصه دیروز دیگه من تندتند دوش گرفتم و رفتم ترمینال که با تاکسی ها ویژه برم شهرمون 

و مامان بسی سورپرایز شد کلی بعد غروب رسیدم ولی خوب واقعا حس خوبی بود یهو رفتن 

کلی بغل مامانم دیشب دراز کشیدم 

همیشه سرم میذارم تو دامنش این بهم ارامش میده 

بعد دیدار زنده ها و کیف و حال 

صبح که بیدارشدم رفتم سرخاک داداش وبابا و بابابزرگ مادری

سکوت قبرستون و بلبلی که تو درخت بالا سر داداش میخوند 

یه جور هم ارامش داشت سکوت اونجا هم من تونستم خودمو سبک کنم

چون هرسری میرم حالم بد میشه نمیذارن طولانی مدت بشینم

بعد یکساعت داداش اومد دنبالم وقتی هم بردم گفت ببین هروقت زنگ زدم باید پاشی 

نه خودتو اذیت کن نه اون خدابیامرز رو 

مامان اینا اعتقاد دارن مرده ها حس دارن 

با اذیت شدن وبی تابی تو اوناهم اذیت میشن

هنوز اشکم دم مشکم بود که داداش اومد دنبالم 

یکم دور زدیم و حرف زدیم ساعت سه هم قرار بود راننده بیاد دنبالم 

دیگه بعد ناهار هم یکم با مامان اینا دور هم نشستیم مامانم بنده خدا هی نگاه ساعت میکرد میگفت یک ساعت دیگه دو ساعت دیگه پیشیمی فقط 

دیشب مامانم برگشت گفت من خیلی بین اولادام تورو دوست دارم اینو میدونی؟ میدونی من خیلی ازت راضیم؟

نمیدونم فقط میتونم بگم خداروشکر که مادرم ازم راضی

هرچند ما به این دنیا نیومدیم رضایت کسی رو جلب کنیم ولی خوب اینکه پدرومادر ادم از ادم راضی باشن حس خوبیه به نظرم 

الان خونه ام و خونه تمیز و تی کشیده است عود روشن کردم و تقریبا همه کارهای خونه رو کردم 

و اماده ام برای فردا

این هفته احتمالا نتونم برم شنا بخاطر پریودی که همون تاریخ 

ببینم چی میشه ولی خیلی ذوقشو دارم 

فردا هم قرار بارون بیاد به امید خدا:)))) این در پرانرژی بودن من بسی تاثیر داره:))))))

 

موجا ... ۱ خوشم اومد :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان