خوب من بالاخره از سفرطولانیم برگشتم 

فکر نمیکردم سفرم دوهفته طول بکشه 

ولی خوب هربار خواستم برگردم فاطیما بغض میکرد میگفت عمه میخوای بری؟

عین بچگی هاش که وقتی میومد خونمون با گریه میبردنش خونشون 

وقتی میرفتم خونشون با بغض و گریه ازم خداحافظی میکرد

شوهرشم اصرار میکرد بمونم میگفت از وقتی اومدی 

روحیه اش بهتر شده 

خشمی نداره دیگه 

حقیقتا شاید فقط همون یکی دوروز اول ما نشستیم سنگهامون واکندیم

گریه کردیم

من دوشب رو یک ریز سیگار کشیدم تا صبح 

و حرفاشو شنیدم حرفامو گفتم

 دم دوماد هم گرم که گذاشت ما چندروز اول خلوت کنیم حرف بزنیم 

باهم حل کنیم این دوسال ونیم رو و بذاریمش کنار

تجربه هام تو این سفر نسبت به هر سفر دیگه ای تو زندگیم فرق داشت

 دوبار قسمت شد بریم مدیتیشن توی دریا

نگم بهتون خیلی تجربه نابی بود و بسیار ارامش بخش

اون حس شناوری و سبکی روی اب و رهایی رو برای همتون آرزو میکنم

نکته بعدی همون خودم بودن بود کنار کسی که روزهایی زیادی الگوش بودم

و همیشه دوست داشت کسی شبیه من باشه و الان در نبود من شده یکی که میتونه الگوی بقیه باشه توی همه چیز

یه دختر یکی یه دونه ثروتمند که بعد فوت باباش تبدیل شده به یه خانوم خودساخته قوی که چقدر تیکه گاه محکمی برای اطرافیانش

به اندازه این دوسال نیم که کنار هم نبودیم حرف زدیم خندیدیم گریه کردیم

رفتیم خرید کردیم 

برای میم هم یک صندل و پیرهن و پیک کادو خریدم 

که خیلی دوسشون داشتم و دوماد هم خیلی پسندیدشون 

میم که نگم خودش عاشقشون شد

این طولانی ترین تایمی بود که من و میم توی دوره دوستیمون ازهم دور بودیم

لپتاپم که همراهم بود کارام هم طبق روال وروتین انجام میدادم که یکی از خوبی های دورکاری همینه:)))))

دیروز که رسیدم خونه شب هم رفتم خونه مامان تاامروز ظهر

چون هفته اینده هم فاطیما و خواهرشوهرش دارن میان اینجا

باید خونه رو سروسامون بدم

خرید کنم برای مهمانی

دلم یه خونه تکونی اساسی پاییزی میخواد

اونایی که منو میشناسن میدونن در نیمه خنکو پاییزی وزمستونی سال موجا یه عالمه پرانرژی و فعاله

خوب من برم به کارهام برسم شما چه خبر در چه حالید؟