از وقتی فاطیما برگشت
من اضطرابم هم برگشت
این چند روز کلا هیچ غذایی نتونستم بخورم
چندروز تموم توی رختخواب بودم
فقط تونستم کارای شرکت رو هندل کنم
و همه ی حواسم جمع کنم سوتی ندم!
دقیقا فاطیما هم همین تجربه رو داشت
میگفت از اون شبی که پیشت بودم تا همین الان
اضطرابم برگشته
و دائم خواب بابامو میبینم
و همش اشفته ام و یادم نمیمونه خوابهام
بهش اطمینان دادم این مساله طبیعی
و به نوعی ناخوداگاهمون داره تجربه گذشتمون رو بازافرینی میکنه
تازه امشب پاشدم خونه رو تمیز کردم و راه پله رو شستم
چون صبح زود ساقی میخواد بیاد پیشم ثبت ازمون زبان المانیش رو انجام بدیم
و خیلی استرس داره
رفتم بیرون خرید هم کردم بعد چند روز خیلی هوا گرم و شرجی جنوب تا میری از خونه بیرون خیس عرق میشی:((
هوا خنک بشه چندروزی میرم پیش فاطیما تمرین کردن تو باشگاه فاطیما رو میخوام تجربه کنم!
کاش میتونستم هرروز بنویسم
ولی وقت نمیشه