مهمان ناخوانده عزیز!

پریشب یهو فاطیما تماس گرفت گفت عمه من بلیط گرفتم دارم فردا میام پیشت!

یه بخشی از دارایی های داداش که قبلا اینجا زندگی میکردن به نام فاطیماست

و کلا دارایی اینجا براش نامه مالیات فرستاده بود!

دیگه داشت میومد که جریان رو حل کنه 

منم بااینکه دلم براش تنگ شده 

و فکر میکردم لازم همدیگه رو ببینیم 

یهو و به زودی این اتفاق افتاد و میدونم هیچ چیزی تصادفی نیست!

 یعنی یه جایی داداش میخواست مارو دوباره بهم برسونه!

اون شب حالم یه حال عجیبی بود اخرین روزی که فاطیما اومد خونه من صبح ازمایش خونش بود 

و دیگه بعد اون هم داداش چند روز بعدش فوت شد و...

با میم که مشورت کردم گفت خوبه که داره میاد 

این رو به فال نیک بگیر

ساقی گفت میدونم تو ادم درون گرایی هستی

میدونم امادگی مهمانی و... برات سخته

ولی من کمک میکنم هندلش کنی

کارای مالیاتیش رو هم شوهر من اوکی میکنه نگران نباش

واقعا دم ساقی گرم 

فاطیما ساعت 4 عصر رسید

بنده خدا از سحر تو ماشین بود 

شوهرشم مسابقات بود نمیتونست بیارش

ساقی کلا کل روز باهام درتماس بود و کارای مالیاتی رو اوکی کرد

!حتی میخواست بره دنبال فاطیما ترمینال که 

دیگه کلاس داشت باید میرفت اموزشگاه 

ساقی که مدرس عالی زبان شده دیگه واسه خودش

باشگاه نرفتم و خونه موندم اول خونه رو مرتب کردم ومناسب مهمانی

غذا هم زرشک پلو درست کردم 

برا میم هم ناهار گذاشتم 

میم هم هی بنده خدابه من انرژی مثبت میداد 

ولی من که اصلا شبش نخوابیدم تاصبح خواب داداش رو دیدم 

که تولدشه و خیلی خوشحاله و تو خونه من براش جشن گرفتیم

ایقدی خوشحال بود و جمعیت زیاد که تا سر کوچه صندلی زده بودن و دوستای میم و خیلی ها نشسته بودن

و میم هم داشت پذیرایی میکرد از همه 

ریسه و اینا بسته بودیم 

و داداش خیلی شاد بود رفتم وسط جمعیت بوسش کنم بهش تبریک بگم که از خواب بیدار شدم 

فهمیدم داداش خیلی خوشحاله که فاطیما داره میاد پیش من و پیوندش با خانواده ما درست شده 

دیگه غذا رو خوردیم باید میرفتیم اداره دارایی 

که دوست شوهر ساقی منتظرمون بود

 رفتیم یه سری کارها رو ردیف کردیم تا ساعت 7 

از اونجا هم من فاطیمارو اوردم کافه مورد علاقمون 

میم هم گفت اگر کارای شرکت اوکی شد میام دنبالتون میبرمون بیرون که با فاطیما هم اشنا بشم

دیگه با ساقی قرار داشتیم کافه اونم از کلاس مستقیم اومد کافه و یکساعتی نشستیم و فاطیما خیلی کیف کرد با کافه مون 

میم اومد دنبالمون دیگه ساقی هم رفت خونه 

من و میم وفاطیمام رفتیم دوسه ساعتی بیرون شهر و خوش گذروندیم و شام خوردیم 

که میم و فاطیما اونقدر کانکت شدن باهم که من تعجب کردم

فاطیما دختر عاقل خیلی منطقی کلا ویکم هم کم رو 

کلا دخترای خانواده ما با مردها خیلی راحت و دریده نیستن و ادمهای خیلی مبادی اداب و معذبین با مرد جماعت

میم ولی خیلی راحت بود کلا شخصیتش رو توی خانواده دیدم 

و این خیلی خوب بود 

فاطیما هم کلا هربار میم ازمون دور میشد میگفت چقدر ادم نازنینی میم چه انتخاب خوبی عمه جون

دیگه ساعت 12 اومدیم خونه 

تا ساعت 3 هم حرف زدیم وبیدار بودیم 

صبحم من ساعت 7 پاشدم کارای شرکت اوکی کردم

و صبحانه اماده کردم و میز صبحانه رو چیدم

و قرمه سبزی رو بار گذاشتم 

چون فاطیما و همسرش کل سال رژیم حرفه ای و سختگیرانه ای هستن

این مدل غذاهای ایرانی و حتی غذاهای سالم خوردی رو هم نمیخورن و کلا غذاشون غذای بندساز های حرفه ای هست 

دیگه سعی کردم این دوروز هرغذای غیررژیمی ایرانی که دستپختم رو فاطیما قبلا دوست داشت رو درست کنم

فاطیما با یکی از دوستاش رفت بیرون که از استوری هاش متوجه شده بود فاطیما اومده 

منم نشستم کارای شرکت رو تموم کردم و غذام رو اوکی کردم انصافا هم یه قرمه سبزی عالی وبی نقص و خوشمزه ای شد

که هم فاطیما ناهار ازش خورد هم واسه شام با وجود کباب که خریده بودم گفت من قرمه سبزی تورو میخوام:))

فاطیما اصرار داره من ومیم بریم بوشهر خونشون 

و قرار شد با شوهرشم کانکت کنه میم رو 

چون اشتراکات زیادی دارن 

ولی من گفتم فعلا بذار یه بار بیاد اینجا باهم اشنا بشن بعد

و جریان به امیرعلی بگی مشکلی ندارم 

میدونم سکرت میمونه!

ولی خوب تجربه خوبی برا من و میم بود اولین دیدار خانوادگی!

امروزم ظهر کیک درست کردم بعدم رفتیم بیرون با میم هم تو بازار قرار گذاشتیم

که خیلی خوب بود و دیگه فاطیما ساعت 9 شب بلیط داشت

و 8ونیم خونه بودیم که شام بخوریم وفاطی بره 

الان جاش خیلی خالیه واقعا تو خونه هیچ استوری نذاشتیم یا هیچ واکنشی کسی نمیدونه که فاطیما اومده خونه من و....

میخواستیم سورپرایز بمونه بعدش فاطیما یه استوری بذاره هم اینکه فاطیما دلش نمیخواست بره دیدن مامانش

و کلا گلایه اینا بشنوه!

استوری فاطیما هم جهت فهمیدن خانواده وفامیل

به نظرم قیافه دشمنان دیدن داره!

چون فاطیما یه بلاگر ورزشی و معروفه کلیت فامیل دوست و اشنا فالو دارنش دیگه 

 

 

موجا ... ۱ خوشم اومد :)
Divine Girl

چ تجربه جالبی داشتی 

خوشحالم به خوبی سپری شده :)

مرسی عزیزدلم:**

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان