اگر به دنبال یه کتاب جمع و جور ولی عمیق هستید در مایه های شازده کوچولو بهتون این کتاب قشنگ رو پیشنهاد میدم:)
بالاخره یکم فرصت شد کتاب بخونم بعد مدتها عدم تمرکز
این روزها کلا خواب بسیار بسیار کمی دارم!
در حدی که دوسه شب اصلا نخوابیدم!
حالا خوبه میم تعطیل بود یه روزش که اونجا بودم و اون باهام بیدار موند
فرداشبشم که بنده خدا نخوابید تا 4ونیم صبح باهام تلفنی حرف زد
یه شبم فاطیما تا صبح موند که من خوابم بگیره
اما دیشب به لطف ملاتونینی که میم برام اورد خوابم برد
امروز ساعت 6 ولی سرحال بیدارشدم و کارای شرکت رو تموم کردم
صبحانه خوردم و حاضر شدم رفتم باشگاه البته با بدرقه اقای میم:)
اومده بود صبحانه بخوره خونه دم در باشگاه تو ماشین موند تا من برسم
و بهم سلام بده
هرچند از دکتر برنامه گرفتم و...
ولی نظر اقای داماد و فاطیما اینه این برنامه رو انجام ندم
به علت سنگینی بیش حدش عضلاتم رو میسوزنه
و باید برنامه سبکتری رو پیش بگیرم تا چند ماه که حجم بگیرم
و قرار شد خودشون برنامه بنویسن برام
میتونم بگم رابطتمون عین قدیم شده دوباره بدون کینه ناراحتی
و بهم آرامیش میدیم
وقتی هردو فهمیدیم در نبود هم آسیب بیشتری دیدیم و سوگمون طولانی تر شده
قرار دست تو دست هم از این سوگ عبور کنیم
ولی برای من سختتره
الان نمیتونم حال داداشم بپرسم
نمیتونم حتی فحش بدم به فاطیما
بهش بگم پدرسوخته
دلم آتیش میگیره هنوزم از نبود داداشم
امروز وسط باشگاه تو حین تمرین
خداحافظ عرفان طهماسبی منو برد به تشییع داداش
قلبم هزار پاره شد
الان که فاطیما هست که کلا نمیتونم استوری چیزی از داداش بذارم قبلا هم نمیذاشتم
چون جز اینکه دل خانواده رو به درد بیاره کاری نمیتونه بکنه که
منم سبک نمیشم با حرف زدن از این موضوع
رادی ایقدی بامزه شده همه چیو رو تکرار میکنه ادم سراپا ذوق میشه واسش
به من میگه بیبی::)
کارای شرکت هم روی روال هست و من یکم خلوتر شدم
ولی احتمالا این هفته یکم شلوغتر بشم
این هفته چندتا قرار هم دارم که باید بهشون برسم