از وقتی یادمه دخترک داداش کتاب خوندن دوست داشت
من و بقیه هم هی کتاب براش می خریدیم
من هم کم کم با فیلم و انیمشن های مفید اشناش کردم
و امروز که مهمونم بود این دخترک 13 ساله اونقدر بالغ و دانا شده
که چندتا کتاب از کتابخونه ام قرض گرفت وبرد
و اونقدر کتاب خونده بود که از دستش در رفته
و خیلی از کتابهاش رو به من هم معرفی کرد که عمه این کتاب تو سلیقه تو هم هست
و قرار شد برای تعطیلات بعدی که اومدن حتما برام کتابهاش رو قرض بیاره
روز خوبی بود
از چند روز پیش باهم برای امروز هماهنگ کرده بودیم که امروزرو پیش من باشه
اونقدر ذوق داشت هی پیام میداد و سر ساعت اومدن هماهنگ میکرد که انگار دلش میخواست هی تایم رو کش بده
چون امروز تعطیل بود میم خواهش کرد که شب روشام باهم باشیم و کلا شب رو باهم بگذرونیم
بااینکه من شام خورده بودم ولی بازم گشنه ام بود قبول کردم
و رفتیم پیتزا خوردیم
اکثرا ما یه پرس غذا سفارش میدیم مگر اینکه هردو هوس های متفاوتی داشته باشیم
مثلا یه دونه پیتزا تک نفره کافی برا دوتامون یه دونه نوشیدنی هم همینطور
این قانون رو من گذاشتم چون همیشه غذاهاموم اضافه میومد
شام اوردیم خونه خوردیم و کیف کردیم
دیشب فکر کنم خیلی زیاد خوابیدم
ساعت 10 اومدم خونه
البته همه مواد غذا رو حاضر کرده بودم که وقتی میام فقط خورشت رو بار بذارم
خانم خانما سفارش خورشت بامیه داده بود
تا ساعت 11 که آرتی اومد
من خورشتم رو بار گذاشته بودم برنجمم ابکش کرده بودم
دیگه با خیال راحت نشستیم تا دو حرف زدیم بعدم ناهار
یکمم استراحت بعدم
باهم دوتا کیک پختیم کیک زردالو و کیک گیلاس
کلی عکس گرفتیم
خلاصه خیلی خوش گذشت...