هرکه دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش...

گفته بودم امسال سال عجایبه!

این مدت اصلا مود خوبی ندارم با کلی مساله دست و پنجه نرم میکنم

ولی ادامه میدم باز

این چندروز من نبودم ورفته بودم پیش مامان اینا داداش هم اومده بود

دیروز فرنی درست کردم برا خیرات داداش

چون خیلی دوست داشت هم اینکه اجی خوابشو دیده که گفته من براش فرنی درست کنم 

میخواستم تنهایی برم سرخاک

هروقتی میخوام برم خانواده هی مانع میشن بعدم که به زور میرم ایقد زنگ میزنن و میان دنبالم که زهرم میشه

دیروز به داداش گفتم منو برسون ولی لطفا خودت نمون 

هروقتی زنگ زدم بیا دنبالم 

حتی اگر نصف شبم شد زنگ نزنید بهم

رفتم سرخاک دیگه عین قبلنا نیستم که برم ابر بهار بشم

یه سکوتی و دلتنگی وبغضی که نمیباره ...

نمیتونم بگم پذیرفتن 

همچنان فیلمهاش نمیتونم ببینم وقتی میبینم تو فیلم زنده اس لبخندش حرفاش

نابودم میکنه...

یهو یکی خودشو پرت کردم بغلم که عمه....

صدای فاطیما بود

گفت من دیدمت اومدی سرخاک خودمو قایم کردم نمیدونستم چطوری باید بیام پیشت

فکر میکردم یه روز فاطیما برمیگرده!

بااینکه هرگز مادرش رو نمیتونم ببخشم ولی هیچ وقت از فاطیما یا محمد رضا کینه ای نداشتم اصلا

هردو گریه کردیم زیاد تا بعد اذان 

داداش اومد ودید فاطیما بغلمه شوک شد فقط رفت تو ماشین نشست

فاطیما گفت منو ببر پیش عموم 

داداش یخ زده بود 

بدون هیچ واکنش خاصی حتی از ماشین پیاده نشد حتی بغلش نکرد

و فاطیما اشک ریزون با دوتا دوستش که همراش بودن رفت 

رفتم ازش خداحافظی کردم و برگشتم تو ماشین دیدم اصن داداش رنگ به رو نداره صورتش خیس اشکه 

نفسش بالا نمیاد 

گفتم بریم دنبالش دوستاش برسونیم ماها باید حرف بزنیم 

دیگه به اصرار رفتیم برشون داشتیم و دوستاش رسوندیم ورفتم خارج شهر

و هم گریه کردیم هم حرف زدیم 

و بعدم رفتیم خونمون مامان اصن از دیدن فاطیما شوک شد

باااینکه این مدت باهم درارتباط بودن ولی بعد عروسیش دیگه ندیدیتش

فاطیما بدون هیچ مراسمی رفت سر زندگیش

اینو شنیده بودم 

بدون هیچ مراسم و حتی بدرقه ای

گفته بود بعد بابام مراسم نمیخوام اصلا لباس عروس هم نمیخوام 

هنوز تو شوک هستم 

ولی ازش تشکر کردم که اومد پیشم 

عمه گفتن فاطیما برام یه چیز دیگه بود این دختر عین خواهر کوچیکتر و بچه من بود هیچ وقت مثل برادرزاده بهش نگاه نکردم 

رفیق بودیم باهم

خوشحالم بعد باباش این همه پیشرفت کرده 

الان یه مربی خفنه 

و یه زندگی خوبی داره خداروشکر

و خوشحالم فاطیما برگشت به ریشه خودش

میدونم که از این به بعد تنها نیست و ازامش بیشتری خواهد داشت

الان رسیدم خونه خودم دوش گرفتم و از ارامش خونه خودم دارم لذت میبرم

به زندگی فکر میکنم عجیب غریب بودنش...

موجا ... ۱ خوشم اومد :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان