نگم که خستگی و کلافگی گرما و کار زیاد
چقدر این روزهامنو از روتین زندگی دور کرده
مثلا چندروز اشپزی نکردم!
از کار زیاد راضیم واقعا!
خوراک مغز من کار زیاده
تنها چیزی که میتونه باعث بشه تحلیل نکنه
علی میگه تو یه حرکت کوچیک رو اونقدر تحلیل میکنی
که گاهی از دستت کلافه میشم
از محاسبات پیجیده فلسفی و ریاضی هم سختترش میکنی
یکم ساده بگیر زندگی رو!
مامان و اجی یه حرکتی زدن
که باعث شد لج کنم
یادم نمیاد اخرین باری که اینطوری لج کردم کی بوده!
ولی اینبار سفت و سخت لج کردم
جواب تلفن هم نمیدم چون امادگی گفتگو ندارم یعنی امادگی شنیدن بهانه های مامان رو ندارم
یه حرفی زد منو برد به 30 سال پیش به 20 سال پیش و به همین 10 سال پیش و دیروز
چیزی که مامان همیشه در دفاع از من میگه!
منکه چیزی تو دستم نیست دخترم من بی تقصیرم!
هروقت هرجایی من بی دفاع موندم مامانم اینو گفت
جالبه همیشه هم یه سر موضوع خود مامان هست و توجیحش برای دفاع نکردن از من و حتی سکوت کردنش در مقابل اون حرکت بد
همین جمله است!
سخت منو این جمله خشمگین میکنه
یعنی میبره به تموم سالهای زندگیم که برای هرچیز کوچیکی من باید میجنگیدم
پریشب هم گرفتم خوابیدم بدون اینکه به میم اطلاع بدم
نگران میشه من جواب تلفنش ندم
یا همینطوری چندساعت ازم خبری نباشه
ولی نگفتم وجواب پیام و تماسهاشم ندادم و خوابیدم
دلم سکوت میخواست باکمال بی شعوری حتی یه تکست ندادم که اوکیم فقط سکوت میخوام
تازه دیروز صبح هم که تماس گرفت ببینه خوبم چرا جواب ندادم چیزی شده
تو همون فاز بودم
هرچی با شوخی خواست حالمو بهتر کنه یهو تو شوخی یه جمله ای به کار برد
که منو برد تو همون فاز دفاعی و صحبتهای مامان
ما میتونیم گفتگوهامون با خانواده و مسائلمون رو راحت باهم بیان کنیم البته الان میتونیم راحت بیان کنیم!
این اعتماد کم کم شکل گرفت که به یه رفاقتی هم برسیم
در حینی که مرز هم داریم و نمیتونیم دخالتی کنیم تو موضوعات خانوادگی همدیگه!
فقط میتونیم شنونده باشیم و اگر طرف مقابل تمایل داشت همفکری کنیم
منم کلا زدم ترکوندم میم رو
میم هم 6 ساعت تموم سکوت کرد گفت میذارم هرچی دلت میخواد بگی و سکوت میکنم
6 ساعت گوشی گذاشته بود قطع نکرد قطع هم نکردم
عین بچها رفته بودم تو فاز لجبازی
تو اون فاز هم هر چند ساعت یک بار یه چیزی بهش میگفتم!
تااینکه گوشیهامون خاموش شد و شارژش تموم شد
عصری رفتم بیرون یکم خرید کنم دیدم داره درختهای دم در خونه و باغچه ها رو اب میده حواسش نبود
خیلی غمگین بود خیلی غمگین و دلم واقعا ریش شد
که من باهاش چه میکنم بعد چنددقیقه که نگاش کردم سلام کردم
جوابمو داد ولی نگاهش هم پر از غم بود و هم خشم
رفتم خرید کردم و برگشتم خونه
و بعدش تماس گرفتم
صحبت کردیم
خوب حق داشت ناراحت باشه منم توجیه نکردم
دیگه ادم وقتی حرکتی میزنه باید پاشم بایسته هرچند دست به توجیه کردن و پاسخ دهیم در این موارد متاسفانه عالیه!
میتونم بکشمت ولی اونقدر قشنگ دلیل منطقی بیارم وسفسطه مغلطه کنم که بگی دستت درد نکنه منو کشتی حق با توهه مرسی منو کشتی!!
گفتم امشب رو سعی کن بری بیرون با دوستات
اخر شب میام حرف میزنیم
رفتم بیرون دستگیره برا در بخرم برا در ورودی و حیاط خلوت باید دستگیره بخرم
از بدی های بدنساز بودن اینه من دستگیره اتاق خواب حیاط خلوت ورودی شکسته! فکر کنید شکسته ها!!!
حین رانندگی هم دنده عوض کردن من شبیه رالی کردن
یه جا میم ادرس داد رفتم که نداشتن اون مدلی که به درهای خونه من بخوره
دیگه اون اقا ادرس داد اون سر دنیا که من تاحالا نرفته بودم!
از شانس خوبم یه تاکسی خوب گیرم اومد و اقاهه بنده خدا اونقدر با من گشت تااون ادرس رو پیدا کردیم
واقعا دستش درد نکنه
دیگه خرید کردم دستگیره ها رو چقدرم گرونه دستگیره در!
از او نزدیکی هم شیرینی گرفتم از دل میم دربیارم
که بدترین شیرینی عمرم بود!
یعنی میم بخوره اینارو مطمئنم کات میکنیم:))))))))))))))
اونقدر مزه بدی داشت
کاش تست کرده بودم بعد خریده بودم
بقول ساقی هرکی کیک ها و شیرینی ها تورو بخوره هیچ کیک و شیرینی از هیچ جا دیگه بهش حال نمیده
رسیدم خونه دیگه ساعت 10 بود
فقط تن ماهی و کنسرو لوبیا میتونستم بخورم این روزها بیشتر میم غذا میگیره برام یا غذای مامانش میاره
یا خودم ازبیرون میخرم
دیشب اشتی کردیم ولی کلا از خودم راضی نیستم این مدت
خشم زیادی دارم که ریشه اش رو پیدا نمیکنم